• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم. این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیدهاند به بمبئی قرار است بروم. برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود میآید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است. از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیراییام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربهی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم. هاستلم در بمبئی چند خانه با خانهی صادق هدایت فاصله دارد. خانهای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نردهی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوقالعدهی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایهاش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است. آدرس من در ...
(کارتونیست درک نشده سابق)
نظرات
سلام بی دلیل به یاد این شعر سیلویا پلات افتادم عشق شبیه سایه است سرد و خاکستری با این حالمن عاشقمشاد و پاینده باشی
سلام.خیلی قشنگ و خوش رنگ و لعاب بود؛ البته این رو می دونم که سیاه و سفید بود؛ ولی از نظر من سیاه و سفید از بهترین رنگ ها هستند.منو یاد فیلم Dark Knight انداخت. فضای شهر یه جورایی شبیه Gotham city بود. خلاصه بگم که خیلی قشنگ بود.
علی این اجراهای جدیدت خیلی قشنگتر از قبلی هاست!! چون قبلا دیدم نظری نمیتونم بدم ولی خیلی قشنگ شده..!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنون . در ضمن امانتی شما حاضر است . رنگی یا سیاه سفید ؟
good!
Salam ali ,midoonestam kar dorostiamma na enghadraz piaderou peidar kardam:)movaffagh bashi
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
mer30 :)
عشق زوری هم ارزش مردن، کشتن و به جهنم رفتن را دارد؟ این آقا که به نظر خوشحال نمی آید.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
عشق که زوری نیست . چیز دیگری است ، تحمل است . این آقا دستش توسط قلبهای سنگی دچار "جر" خوردگی موضعی شده است . به دنبال چتر باشید[ آیکون سهراب سپهری اینا :) ]
حاجی نظرت را در وبلاگ خود نویس خواندم خیلی حال کردم ... به نظر من آب و لعابش بده بذار تو وبلاگ خودت خیل حرف توشه و خیلی تکه ... در مورد اکتور های مونث ...
جر خوردگی موضعی می شود دیگر.مگر جر خوردگی عمومی هم داریم؟
اجرای قبلی رو بیشتر دوست داشتم . یه جوری فارغ از زمان و مکان بود.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نظرتان کاملن محترم . اما من دیگر نمی خواهم کارهایی بکشم که در بی مکانی و بی زمانی و بی هویتی میگذرد . از نگاه کردن به کاریکاتورهایی که خلاء ( درسته دیگه منظورم توالت نیستا !) میگذرد هم یک جوری میشوم . من حالا میتوانم پای کارم بایستم و توضیح بدهم که این آقا ( یا خانم ) کیست . از کجا آمده ، چرا آمده . چی چی میخواند و چکاره است .
چه بارانی می بارد
می ترسم نظر بدم... یا بداخلاق نصیبم شود یا از این آیکون های سبز در حال ترکیدن!!!اما خودمانیم ازش خوشم آمد... کاش چتر نداشت و له می شد زیر بار این همه قلب...
سلام آقای تجددبا عرض تریک به خاطر کارهای زیباتون باید بگم خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم تا من بتونم از نظراتتون استفاده کنمممنون
مرسي.حوصله لوس بازي ندارم پس لوس نميشم.منتظر پست هاي بعدي هستم.
مي ميرم واسش!مي ميره واسم؟واسه کسي بمير که واست بميره!پس اصلا چرا واسه کسي بميريم وقتي اونم مي ميره؟!!ولن کن بابا!کـ ...(بييييييييييب) لَـق ِ عشق!!!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
میکشم برات { آیکون ..(بیـــــــــــــــــــــــــــب)...}
سلام. کار قشنگی است.البته من اجرای قبلی اش رو ندیده بودم. با دیدن این کار این شعر در ذهنم تداعی شد: "از خانـقـاه چـشـم تـو یاهـــــــــو تمام شد /ما را نـفــس بُــریــد و هیــــــاهو تمام شدخط خورد عکـــس روی تـــــــو ازذهـن آینه/ ترجــیع یار و شانــــه و گیـــسو تمام شـدآن سیبِ گونـــــه های تو را مـوریانه خـورد/وان چشم های باکــــــره ، بانو! تـمام شداز لا بـــــه لای قصّـــــــه ی مـادر بزرگ ها/ یک گــلّـه گــرگ آمـــد و آهـــــو تمام شـدهمــراه این قبــیله ، مُــؤذّن بــه خـواب زد/در شهر بی نماز ، خـــدا کو؟ تـمام شد! از عشق می نویسم و خواننده های مـن /هی تلخ می شوند که : خالو! تمام شد" (البته بهتر بود که می گفت : که هالو تمام شد)شعر نقل از وبلاگ حبیب حسن نژاد http://www.habib121.blogfa.com/شاد باشید.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنون
نظر شما هم کاملا محترم و متین و منطقی. دارم خیلی به این استدلال با مکانی و با زمانی فکر می کنم. منطقیه، اما نمی چسبه. شاید چون صراحت در هنر رو دوست ندارم. فکر می کنم هویت هنر نه از زمان و مکان، که از خود مفهوم به وجود می آد .
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
قبول اما . کدام صراحت ؟ اینجا آرمانشهریست که دوست دارم کسانی را که خلق میکنم در آنجا قرار دهم .در پیاده روی سنگ فرش شده و خیس مادرید ، کافه ای در سن میشل و یا خانه ای که کودکی ام آنجا گذشت . انسانهای بی هویت در کارهایی همکاران جوانم را دوست ندارم . اصلن معلوم نیست از کجا یکهو آمده اند . من می خواهم هر کارم یک فریم باشد از زندگی آن شخص. نمی خواهم اینها را در خلاء رهایشان کنم . احساس مسئولیت میکنم . من حالا می توانم بنشینم و از روی لوازم خانه " رافائل " یک ساعت با شما در باره علت خودکشی اش حرف بزنم شما را شیفته شخصیتش بکنم . از نظر من کاریکاتور بدون این جزئیاتش مانند چلو کباب بدون مخلفات است ! من خشک و خالی اش را دوست ندارم :)
سلام دوست منمطالب رو خوندم و خيلي خوشم اومداگه اجاره بدي لينكت كنمبهم سر بزن
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنونم
سلامممنون که یادم بودیجات خالی بود جشنواره مااینبار حتما شرکت کن.راستش ارزت ادرس و تلفن نداشتم وگرنه حتما خبرت میکردم/خالا تو نظرات خصوصی یه تلفن و ـدرس واسه روز مبادا واسم لطف کن بذارممنون
انگار فهميدمش..و انگار امروز كلا روز خوبي نيست.