رد شدن به محتوای اصلی

وقتی "کاریکاتوریست درک نشده " اعصاب ندارد

سر میز شام :

- هیچ میدونی اون قلم ( قلم گوسفند )  مال یه حیوونی بوده که چند وقت پیش توی دشت و سبزه و مرتع داشته کیف میکرده و با خونوادش چرا میکرده و احتمالن خوش میگذرونده ؟ حالا از اینکه اون قلم توی کاسه غذای توئه چه احساسی داری ؟

+ : ... !

                                        *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

داخل کله پزی :

-   فکر میکنی دست و صورت اون گوسفند رو خوب شستن و الان گذاشتن جلوت تو کاسه ؟

+ اه ..

-  نه جدی میگم به خدا ! شاید گوشه چشم گوسفنده کثیف بوده باشه

+ : ( اوق !)

 

                                        *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

در میوه فروشی :

+ : آقا ببخشید اینجا پر از پشه است . به خاطر این لامپه ...

-  : آره میدونم  اما ، اگه جای آدم ، قورباغه متولد شده بودیم الان قحطی پشه بود .

+ : ها ؟

 - ( توی دلم : خیلی فلسفی است برادر ؟ )

                                        *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

مهمانی / شب وقت خواب :

- میشه یه شلوار به من بدی ؟

+ : شلوار ؟

-   آره شلوار

+ : چی باشه ؟

- : چی میگی  تو ؟ شلوار می خوام دیگه ! نداری ؟ یه شلوار  ،یه پیژامه ، شلوارک ، یه خشتک ، یه درد ، یه مرگ  ...مادر ؟ یه خشتک پیدا نمیشه توی این خونه ؟

(سلام علی سنتوری )

 

 ادامه دارد تا ابدالاباد ...

+;نوشته شده در ;2008/9/13ساعت;20:50 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

. inviz . گفت…
شنبه 23 شهریور1387 ساعت: 20:57

.invisible هاي ياهو را شناسايي كنيدwww.inviz.irمچ دوستاتونو تو ياهو بگيريد .
. inviz . گفت…
شنبه 23 شهریور1387 ساعت: 20:58

.invisible هاي ياهو را شناسايي كنيدwww.inviz.irمچ دوستاتونو تو ياهو بگيريد .
اکرین گفت…
یکشنبه 24 شهریور1387 ساعت: 0:10

حالا استاد کجای این ماجرا اعصابت خورد بود ؟؟
بهاره گفت…
یکشنبه 24 شهریور1387 ساعت: 9:4

:))این اولی رو خوب گفتی ها اما.من از این بیزاری به گوشت ها وقتی حالم خیلی خوبه پخش می کنم ! :D
خوش خط گفت…
یکشنبه 24 شهریور1387 ساعت: 9:16

ولی خداییش اونقدر اوضاع مملکت نابسامونه که خیلی ها ببعی ها رو تو همون دشت و صحرا فقط می بینن نه سر سفره ی غذاهاشون..
خوش خط گفت…
یکشنبه 24 شهریور1387 ساعت: 9:18

حالا شلوار و پیژامه و قورباغه چه ربطی به جناب گوسفند داره؟!اینجاست که حق میدم بهتو میگم درک نشدی.. لا اقل من یکی درکت نکردم مادر :پی
م. پويش گفت…
دوشنبه 25 شهریور1387 ساعت: 2:31

یاد یه دیالوگ از sin city‌ افتادم كه اتفاقا زياد هم توي اين فيلم تكرار ميشه "IIIIIIsh"
بنل گفت…
دوشنبه 25 شهریور1387 ساعت: 10:44

دیگه چرا اعصاب نداری؟
Jozeph گفت…
سه شنبه 26 شهریور1387 ساعت: 12:23

شما اعصاب خودتون رو کنترل بنمایید بهتر است
سارا گفت…
چهارشنبه 27 شهریور1387 ساعت: 15:23

نهایت بی اعصابیتون اینه؟خوش به حال شما و اطرافیانتون!تازه جالب می شه که وقتی اعصاب ندارین!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
کیه که قدرشو بدونه !
صالح گفت…
پنجشنبه 28 شهریور1387 ساعت: 8:26

احتمالا" دارم عاشقت میشم...http://abukoorosh.blogfa.com
لیتیوم گفت…
پنجشنبه 28 شهریور1387 ساعت: 18:8

ایولفک نمی کردم کسی که حتی استعدادش هم درک نشده بتونه انقدر بامزخ عصبانی بشه
aribaba گفت…
جمعه 29 شهریور1387 ساعت: 20:40

are vaghean dark nashodi
کاوه گفت…
شنبه 30 شهریور1387 ساعت: 22:20

سلاموبتونو ذخیره کردم تا بعد سر فرصت دقیق بخونمژس نقدا موفق باشید تا دیداری دوباره

پست‌های معروف از این وبلاگ

آوخ چه کرد با ما جان روزگار

    این کاریکاتور را دیده بودی آره ؟ حال روز همیشه من است خب . دوباره اجرایش کردم تا دوباره ببینی تا یادم نرود کجای کارم و کجای دنیا ایستاده ام تک و تنها و جمع اضدادم و خسته نمی شوم از این تکرار پوچ و در هپروتم و خسته ام کلن . نهایت امیدواری است نه ؟ چند خط برایم بنویس . کی است این بابا که پارادوکس اش مرا کشته است لامصب + ;نوشته شده در ; 2009/3/12 ساعت;20:15 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

قبول، فحش کشدار بدهیم

آقا یاخانم مجری بی شرف صدا و سیما احترامن سلام علیکم . خواستم خدمتتان عارض بشوم که من هم دورانی چون تو بودم . همکارت بودم و قبول میکنم که بی شرف هم بودم . چون همان کاری میکردم که تو می کنی ، همانطوری می پوشیدم و ته ریش میگذاشتم که تو می پوشیدی و میگذاشتی ، همان چرندیاتی را می گفتم که تو میگویی. دیشب کفگیر ماکارونی را پرتاپ کردم طرفت و منزل را عصبانی کردم و مونیتور را ماکارانیویی (!)دلم خنک نشد زیاد ، اما حقت بود بس که مزخرف میگویی اینروزها . کاش مزخرف بود فقط . نمی دانم واقعن خیلی تمرین کرده ای که اینطور حیوان صفت بشوی و اخبار را با صدایی که ته حلقومت می اندازی آنطوری بگویی که اربابانت یادت میدهند یا کلن استایلت همینطوری است ؟ من زدم بیرون از آن ارگان وامانده هیچی نداره بی .. ( حذف به قرینه ناموسی ) . از گشنگی مردم ؟ نمردم که ، تازه وضع مالی و روانی ام بهتر هم شد . چه قدر خندیدم آنروزی که مدیر تولیدمان را سنگ روی یخ کردم و هنگام پخش زنده در برنامه حاضر نشدم و برنامه بدون مجری روی آنتن رفت و فردایش عذرم را خواستند امروز اما شادمانم که آنجا نیستم .  آقای مدیر تولید از حرص ماحتتش تبخال زد...
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در ...