رد شدن به محتوای اصلی

آهو به دست هیچکس آرام نیست ...

دوستان عزیز من دیوانه نشدم ، دیوانه بودم . نشستم و فکر کردم چرا این آهو ضامن نداشت ! 

من به یک چیزهایی اعتقاد دارم ...بی خیال قرار بود اعتقادات و علایقم را برای خودم نگه دارم ...

+;نوشته شده در ;2008/4/7ساعت;15:39 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

مرتضی خسروی گفت…
دوشنبه 19 فروردین1387 ساعت: 21:28

سلام به روزم با دو تا کارتون ممنون میشم نظر تون رو داشته باشم
ديدار گفت…
چهارشنبه 21 فروردین1387 ساعت: 8:52

اين روزا ديگه حتي امام رضام كسيو ضمانت نميكنه! دليلش اينه.
bITA گفت…
چهارشنبه 21 فروردین1387 ساعت: 11:16

این همون آهویی نیست که خوشگل بود و کسی در دوردست ها می خواند :" دوریش برایم مشکله / کاشکی اونو می بستم / کاشکی ... اونو ... می بستم ..."التماس دعا !
مريم گفت…
چهارشنبه 21 فروردین1387 ساعت: 12:39

سلامنميدونم چرا من آهو نميبينم؟؟باور كن سگ و گربه و شغال و حتي گوزن ديدم ولي آهو نديدم
چهارشنبه 21 فروردین1387 ساعت: 17:17

کلانتر کارتون.............
سحر گفت…
چهارشنبه 21 فروردین1387 ساعت: 20:55

عجب چشمهای تیز بینی داری !!
خوش خط گفت…
پنجشنبه 22 فروردین1387 ساعت: 0:36

:) خوشحالم که بااااز اینجا رو پیدا کردم.. یادم رفته بود ادرست رو..روان نویس سابقم!
امیر سالار گفت…
پنجشنبه 22 فروردین1387 ساعت: 9:50

احتمالا آهوی شوفاژ خونه شما متعلق به زمان ژوراسیک و اسپیلبرگ(!) بوده از بس کج و کوله است بنده خدا!
اسپایدرمرد گفت…
پنجشنبه 22 فروردین1387 ساعت: 19:3

اللهم اشفع کل مریض..!
خوش خط گفت…
پنجشنبه 22 فروردین1387 ساعت: 19:38

مرسی که جویای احوال روان نویس بوده اید همچنان دوست جان :)
مرتضی خسروی گفت…
جمعه 23 فروردین1387 ساعت: 9:41

سلام تو جادوی سیاه اعتقاداتی هست که اینگونه تصاویر نشانه ایی از اینده ایی نه چندان دور است...با یک کار جدید به روزم...
اینانا گفت…
یکشنبه 1 اردیبهشت1387 ساعت: 15:28

اها این اهو ه تو جعبه بود به زور کشیدیش بیرون... نمی دونستی دور جعبه ژر تار عنکبوته..حالا تا ابد اهوهه موند همون جا...تو تارا..همون جایی که تو کشفش کردی...و تو مسئوولی
مريم سميعي گفت…
سه شنبه 3 اردیبهشت1387 ساعت: 11:31

ظريف بين هستيد
یاغی گفت…
جمعه 16 مرداد1388 ساعت: 16:30

دید هنری داشتن یعنی این!

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو