رد شدن به محتوای اصلی

دیر پز ...

 

سفر و سفر و سفر. چند روزی اصفهان بودم و بعدش هم تهران وکرج و تا پنجشنبه هم کرج هستم . کلی عکس و خاطره برایتان سوغاتی آوردم که بگذارید وقتی برگشتم شهر خودم همه را با هم تقسیم میکنیم . فعلا تا برگشتن به وضعیت سابق (کارو کارو کار ) از مفت خوری لذت میبریم . لذت بردنی !

+;نوشته شده در ;2008/4/1ساعت;0:6 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

اسپایدرمرد گفت…
سه شنبه 13 فروردین1387 ساعت: 1:4

دروغ سیزده بود!؟ منتظرت میمونم.. (یه وقت جو گیر نشی! من پسرم..!)
؟ گفت…
سه شنبه 13 فروردین1387 ساعت: 1:55

شهر خودت کجاست؟
Jozeph گفت…
چهارشنبه 14 فروردین1387 ساعت: 11:18

پس خوش گذشته است
bITA گفت…
پنجشنبه 15 فروردین1387 ساعت: 13:44

مفت خوری بی پایانی بود این نوروز! شاد باشید ...من هم برگشتم، اما بی سر و سوغات !
مرتضی خسروی گفت…
جمعه 16 فروردین1387 ساعت: 9:4

خوش به حالت من که تعطیلات نداشتم مال من شد کار کار کار.....
مرتضی خسروی گفت…
جمعه 16 فروردین1387 ساعت: 15:2

سلام با مطلبی تحت عنوان سرگیجه جن زار به روزم بهروز باشی
شنبه 17 فروردین1387 ساعت: 2:24

داشتم تو گوگل یه کلمه ای رو سرچ می کردم که رسیدم به یه وبلاگ .. بعد اتفاقی تو کامنت ها اسم استعداد درک نشده ی خودمونو دیدم ! حس آدمی رو داشتم که تو خارج یهو یه هم وطن می بینه .. ...خوب خوبید ؟مثل اینکه عید حسابی خوش میگذره ...
بادسوار گفت…
شنبه 17 فروردین1387 ساعت: 2:25

سلام خوش بگذره..
فریبا گفت…
شنبه 17 فروردین1387 ساعت: 8:54

نوووووووش جان

پست‌های معروف از این وبلاگ

آوخ چه کرد با ما جان روزگار

    این کاریکاتور را دیده بودی آره ؟ حال روز همیشه من است خب . دوباره اجرایش کردم تا دوباره ببینی تا یادم نرود کجای کارم و کجای دنیا ایستاده ام تک و تنها و جمع اضدادم و خسته نمی شوم از این تکرار پوچ و در هپروتم و خسته ام کلن . نهایت امیدواری است نه ؟ چند خط برایم بنویس . کی است این بابا که پارادوکس اش مرا کشته است لامصب + ;نوشته شده در ; 2009/3/12 ساعت;20:15 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

قبول، فحش کشدار بدهیم

آقا یاخانم مجری بی شرف صدا و سیما احترامن سلام علیکم . خواستم خدمتتان عارض بشوم که من هم دورانی چون تو بودم . همکارت بودم و قبول میکنم که بی شرف هم بودم . چون همان کاری میکردم که تو می کنی ، همانطوری می پوشیدم و ته ریش میگذاشتم که تو می پوشیدی و میگذاشتی ، همان چرندیاتی را می گفتم که تو میگویی. دیشب کفگیر ماکارونی را پرتاپ کردم طرفت و منزل را عصبانی کردم و مونیتور را ماکارانیویی (!)دلم خنک نشد زیاد ، اما حقت بود بس که مزخرف میگویی اینروزها . کاش مزخرف بود فقط . نمی دانم واقعن خیلی تمرین کرده ای که اینطور حیوان صفت بشوی و اخبار را با صدایی که ته حلقومت می اندازی آنطوری بگویی که اربابانت یادت میدهند یا کلن استایلت همینطوری است ؟ من زدم بیرون از آن ارگان وامانده هیچی نداره بی .. ( حذف به قرینه ناموسی ) . از گشنگی مردم ؟ نمردم که ، تازه وضع مالی و روانی ام بهتر هم شد . چه قدر خندیدم آنروزی که مدیر تولیدمان را سنگ روی یخ کردم و هنگام پخش زنده در برنامه حاضر نشدم و برنامه بدون مجری روی آنتن رفت و فردایش عذرم را خواستند امروز اما شادمانم که آنجا نیستم .  آقای مدیر تولید از حرص ماحتتش تبخال زد...
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در ...