رد شدن به محتوای اصلی

مستقیم ؟

لطفا برداشت خودتان را از این تصویر برایمان در کامنت دونی درج فرمائید 

 *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

روزهای خوبی داشته باشید . پر از سلامتی ، پر از عشق و پر از پول ...

+;نوشته شده در ;2008/3/18ساعت;16:31 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

تراموا گفت…
سه شنبه 28 اسفند1386 ساعت: 21:0

جوان زنده است!
Jozeph گفت…
سه شنبه 28 اسفند1386 ساعت: 22:33

نسل پیکان هرگز منقرض نمیشه...این نو 3 بار بلند بخون
Jozeph گفت…
سه شنبه 28 اسفند1386 ساعت: 22:51

راستی امسال هم سال خوبی داشته باشی
مرتضی خسروی گفت…
چهارشنبه 29 اسفند1386 ساعت: 4:11
اسپایدرمرد گفت…
چهارشنبه 29 اسفند1386 ساعت: 19:3

من اینو تو تهران هم دیدم!!مثل سینمایی میمونه که ادم فقط پس کله نفر جلوییش رو میبینه..!
ساده مرد گفت…
چهارشنبه 29 اسفند1386 ساعت: 21:32

خب این یه چیز واضحه ایه . راننده این مارک رو یه جایی دیده به نظرش آشنا اومده . ورداشته چسبونده . اینو بی خیال . این حرفتون خیلی جال بود که :
ساده مرد گفت…
چهارشنبه 29 اسفند1386 ساعت: 21:42

... به خدا اعتقادی نداره و میگه نیست اما از دستش عصبانیه !! نفهمیدم بالاخره هست یا نه ؟ اگه هست که چرا میگی نیست و اگه نیست از "نیستی "عصبانی هستی ؟ به هوا مشت میزنی ؟( اگه گفتی کجا گفتی؟ )
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
این را من جایی کامنت گذاشته بودم ، اما باعث دلخوری یک دوست شد ... دلیل دلخوری اش برایم منطقی نبود اما خب ما خراب رفاقتیم دیگر (علی تجددد از بلاد غربت !!)
شهرام گفت…
جمعه 2 فروردین1387 ساعت: 8:56

این ماشین در واقع سرویس عوامل برنامه های زنده ی شبکه سوم سیماست .
bITA گفت…
جمعه 2 فروردین1387 ساعت: 23:32

برداشت اینجانب :" ک مثل کپل ... دنیا شده پر ز گل "به شما هم خوش بگذره. ماجرای سرخ پوست رو فردا صبح ابلاغ می کنم! فعلا خوابن آقایون ! (چشمک)
فانتازیو گفت…
چهارشنبه 7 فروردین1387 ساعت: 12:40

هیچ نظری ندارم!آزاده هر کاری که دلش بخواد انجام بده!از این بدترشم برام معمولی بود!
امیر گفت…
چهارشنبه 7 فروردین1387 ساعت: 15:35

من فقط یه آفرین میگم به ابتکار ایشون ... همین ...راستی مگه شما چند تائین که برداشت خودمان را از این تصویر برایتان بگوئیم ؟بجز علی آقای تجدد کس دیگه ای هم هست ؟
آرمین گفت…
جمعه 9 فروردین1387 ساعت: 8:45

نظر برای کاری باید داشت که فلسفه داشته باشد. به نظرم نمی رسه چسباننده ی این جفنگیات فلسفه ای پشت کارش بوده باشه. نظر من اینه که همیشه آدمای تعطیل هستن.
مرتضی خسروی گفت…
جمعه 9 فروردین1387 ساعت: 11:30

سلام دوست خوبم کاریکاتورهای جدید گذاشتم...ممنون میشم نظرتون رو داشته باشم...
(holly blue(venus girl گفت…
جمعه 9 فروردین1387 ساعت: 12:25

خوب احتمالا می تونه این باشه که اگه سوارش بشی فقط 3 ثانیه زنده ایموندم تو چرا کشف نمی شیراستی خواستی اون ورا هم بیا(این هم به رسم مهمان نوازی)تا دوباره ها هم قطار
لارا گفت…
جمعه 9 فروردین1387 ساعت: 17:50
بادسوار گفت…
چهارشنبه 14 فروردین1387 ساعت: 3:1

به نظرم این یعنی آی مردم همه کارای ما زنده است و مال شبکه 3 هستیم!!
ديدار گفت…
چهارشنبه 14 فروردین1387 ساعت: 11:10

بابا بنده خدا منظوري نداشته ولش كنين. خواسته مخ بيننده ها رو كار بگيره همين.
شهلا نوری گفت…
جمعه 23 فروردین1387 ساعت: 16:17

چه كسي جوابگوو چه كسي فرياد رس است ؟؟؟؟ وقتی دستگاه مذاهب به رقابت و افشاگری از یکدیگر می پردازند!
کاد مسعود گفت…
یکشنبه 12 آبان1387 ساعت: 13:52

سلام به دوستانبه نظر من این رو می رسونه که سانسور صورت گرفته. در واقع یک عکس دیگه بوده و اومدن با فتوشاپ روش چسبوندن. مثل وقتی که شبکه 3 فوتبال رو از یک کانال عربی می دزده و روش می زنه زنده 3.

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو