رد شدن به محتوای اصلی

سرزمین عجایب

به نظر شما این خانم درس و مشق ندارد ؟

پ.ن : قدرت خدا ... !

+;نوشته شده در ;2008/3/16ساعت;20:0 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

کوچیک گفت…
دوشنبه 27 اسفند1386 ساعت: 0:58

صد البته هم بیکار و هم به معنای واقعی بی حیا!!!!!
فانتازیو گفت…
دوشنبه 27 اسفند1386 ساعت: 1:8

درس و مشقش را خوب بلد است!
مرتضی خسروی گفت…
دوشنبه 27 اسفند1386 ساعت: 7:31

ازادی مقدش این نظر من ......مرد و زن حقوق مساوی دارند اگه بهم نمیخندید...
گلابتون گفت…
دوشنبه 27 اسفند1386 ساعت: 11:52

خوب هر کسی یه علایقی داره دیگه. بنده خدا دوست داره از اینا حرف بزنه!
فریبا گفت…
دوشنبه 27 اسفند1386 ساعت: 15:3

اول فکر کردم مریض جنسیه طفلک با این به نمایش گذاشتن محرمترین لحظه هابعد فکر کردم چه دنیای کوچیکی داره فقط سکس؟! بعد فکر کردم به تو چه که مردم رو قضاوت می کنی؟ اینم یه جورشه و اگه تو نمی فهمی چه جورشه مشکل از عدم درک توست نه اونخلاصه که عیدت مبارک
bITA گفت…
دوشنبه 27 اسفند1386 ساعت: 17:25

چه ربطی به درس و مشق داشت ؟"د.ر.س و م.ش.ق" مخفف ِ چیزیه شاید ؟! دو نقطه + دی
سارا.ک.ب گفت…
سه شنبه 28 اسفند1386 ساعت: 15:32

از من هم بیکارتر هست!!! دیگه باهات قهرم
بادسوار گفت…
چهارشنبه 14 فروردین1387 ساعت: 2:59

شایدم یه کمی بیشتر از یه کمی!!!!
بادسوار گفت…
چهارشنبه 14 فروردین1387 ساعت: 2:59

سلام عیدت مبارک رفیق..ببین به نظرم این خانومه یه کمی عجیبه!!!
ديدار گفت…
چهارشنبه 14 فروردین1387 ساعت: 11:5

سلام علي جان. عيدت مبارك. بعد از مدتها سايتت رو ديدم. واقعا پست جالبي گذاشتي!!! اين سايتو از كجا گير آوردي؟!!! در هر حال اينم دنياي خودش رو داره ديگه. بيشتر از هر چيزي از اين در شگفتم كه عجب انسان متدين و با اراده ايه كه هي روزي ده دفعه ميره حموم بعد نماز ميخونه!!! واقعا جاي تقدير و تشكر داره.

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو