رد شدن به محتوای اصلی

دیگر قربانیان حادثه " دوسالانه " !

رستوران

                                    

+;نوشته شده در ;2007/11/24ساعت;19:3 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

صباح گفت…
شنبه 3 آذر1386 ساعت: 19:8

سلامکارت خیلی عالیه به وب من سربزن موفق باشید
سارا.ک.ب گفت…
شنبه 3 آذر1386 ساعت: 19:33

علی جان ناراحت نباش.... فراموشی بهترین راهه
لارا گفت…
یکشنبه 4 آذر1386 ساعت: 17:49

من از اون شیطونها خوشم میاد
dancer گفت…
یکشنبه 4 آذر1386 ساعت: 22:11

از خودت کاریکاتور نداری؟
dancer گفت…
دوشنبه 5 آذر1386 ساعت: 13:13

منظورم کاریکاتور از قیافه ی خودت
شهرزاد گفت…
دوشنبه 5 آذر1386 ساعت: 18:1

دوست جون دیگه میای و بی سر و صدا میری؟؟؟ دیگه کامنت خالی؟؟؟؟ ای ای ای. عوضش اومدم اینجا چشمم به اینها روشن شد. یادت باشه داورها همیشه و همیشه سلیقه ای عمل میکنند. مرسی که میذاری که ما کارهاتو بینیم.
لیلا گفت…
سه شنبه 6 آذر1386 ساعت: 0:3

ممنون از فتوایی که دادیبا اون پول یک بسته کرانچی خریداری شده و احتمالا با فتوای شما بهش نچسبیده
... گفت…
سه شنبه 6 آذر1386 ساعت: 18:58

hum?
bITA گفت…
چهارشنبه 7 آذر1386 ساعت: 9:2

من پروانه براقه رو دوست داشتم زیاد
چهارشنبه 7 آذر1386 ساعت: 19:50

همه ماله امساله؟یعنی با موضوع پول یا بدشانسی؟هیچ کدوم از اینا رو قبول نکردن؟؟؟اون پروانهه خیلی قشنگه...
سعید داوری گفت…
پنجشنبه 8 آذر1386 ساعت: 12:30

سلام علی جان خوشحالم که با تو آشنا شدم .در مورد دو سالانه هم بی خیال شی بهتره . چون کار هر دورشونه. منم کار فرستادم . مال منم متاسفانه به نمایشگاه هم راه نیافت . خواستی یه سر بزن و نظرتو بنویس . ممنون میشم
روان نویس گفت…
پنجشنبه 8 آذر1386 ساعت: 20:8

چه سانسور با مزه ای:))یاد چلچراغ افتادم!
فریبا گفت…
شنبه 10 آذر1386 ساعت: 14:38

چه عمیقن این تصاویرمی شه بارها و بارها نگاهشون کرد مثل شعری که ...
فریبا گفت…
شنبه 10 آذر1386 ساعت: 14:40

اینکه گفتم تصویر امیدوارم بی حرمتی به ساحت کاریکاتور نباشه برای من مثل زبان نا خود آگاهه ... تصویر
dady گفت…
شنبه 10 آذر1386 ساعت: 21:19
امین گفت…
یکشنبه 11 آذر1386 ساعت: 11:56

سلام واقعا وب زیبایی دارید کاریکاتورهاتونم حرف ندارهببخشید اگه بی اجازه یکیشو استفاده کردم ...خوشحال میشم بازم بهم سر بزنید
یکشنبه 11 آذر1386 ساعت: 13:16

عجب
یکشنبه 11 آذر1386 ساعت: 22:29

من اسمتو از بغل برداشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چشمات ضعیق شده ها
یکشنبه 11 آذر1386 ساعت: 22:30

ضعیف
Jozeph گفت…
دوشنبه 12 آذر1386 ساعت: 19:44
بادسوار گفت…
دوشنبه 12 آذر1386 ساعت: 22:14

سلام معلومه که باید اینا قربانی بشن... من از اون مشتی خوشم اومد که ازش پروانه زده بیرون...اون خانم تو رستوران منو یاد این آدم پولدارایی می اندازه که واسه سگ و گربه شون گوشت می خرن اما...
طوبی گفت…
سه شنبه 13 آذر1386 ساعت: 15:18

خوب تا بوده همین بوده منظورم اینه که اینطور دوسالانه ها چه کاریکاتور چه گرافیک چه عکس همیشه سلیقه ای بوده و باند بازی منم زخم خورده این دوسالانه ها هستم ! راستی دبیر دوسالانه کی بود می دونی ؟ و هیئت داوران ؟
چهارشنبه 14 آذر1386 ساعت: 11:19

براوو
فاطمه گفت…
پنجشنبه 15 آذر1386 ساعت: 19:12

http://www.presstv.ir/cartoon.aspxیه مسابقه است! ببین شاید دوست داشته باشی...
محمود گفت…
جمعه 16 آذر1386 ساعت: 15:13

سلام . برای دریافت فیلم آرامش ... باید به اخر صفحه بروی و بر روی Free کلیک کنی . بعد در صفحه جدید نوشته داخل تصویر را در جای خالی می نویسی .و بعد دکمه بغل جای خای را کلیک می کنی .

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو