رد شدن به محتوای اصلی

همه چی با ما میگنده ...

پ.ن :باز هم از بیست سالگی ( چه خفن بودم !)

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

بهترین برداشت از کاریکاتور : " با این ..."

:(

mrkhalili

+;نوشته شده در ;2007/11/8ساعت;13:28 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

م ر ی م گفت…
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 13:36

خیلی دلم برات تنگ شده داداش خوووووووبم
م ر ی م گفت…
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 13:39

واااااااای چه کاریکاتوری...باید برم تو نخ جزئیاتش///چقدر ظریف ...چقدر مفهوم داره این!!همین جوری نمیشه راجع بهش چیزی گفت....
م ر ی م گفت…
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 13:42

آخی الهی...با موهای زندانیه !!!!! این یعنی سر در راه هدف دادن...خیلی زیباست....خیلی با معنی...اشکم در اومد علی جان
سارا.ک.ب گفت…
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 14:32

واسه نوشتن اعتراضمون نسبت به قطع درختا اونا رو دونه دونه می اندازیم! انصاف ماست
روان نویس گفت…
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 17:24

آخ جوونی کجایی که یادت بخیر! :دی
mrkhalili گفت…
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 17:53

کار جالبیه ممنون
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 20:7

نوشته هام تکراری شده ..
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 20:10

در مورد این کاریکاتورتون .. راستش یاد یه فیلم افتادم .. بچه که بودیم نشون داده بود .. همون که پسره موهاش مدام بلند میشد و استاد نقاشیش باهاش قلم مو درست می کرد !! یادته؟حالا ربط نداشتنش بماند ... فقط یادش افتادم !
لوسیفر گفت…
پنجشنبه 17 آبان1386 ساعت: 21:28

میگن مو تنها عضویه که هیچ وقت نمی پوسه!!... شاید اون خاطره آزادی رو بعدها ترسیم کنه!
لارا گفت…
جمعه 18 آبان1386 ساعت: 18:50
... گفت…
جمعه 18 آبان1386 ساعت: 20:14

پرنده رو رها کن!بیشتر از این نتوانستم بگویم
شنبه 19 آبان1386 ساعت: 8:3

آزادی هزینه دارد ...کشیدن آزادی هم .
زن قد بلند گفت…
شنبه 19 آبان1386 ساعت: 10:43

من سوانا جوی رو نمی شناسم. اگر سایتی یا مطلبی درباره اش هست و تو می دونی میشه آدرسش رو به من بدی؟
رها گفت…
شنبه 19 آبان1386 ساعت: 20:23

چه بیست سالگی خشنی...
دوست گفت…
یکشنبه 20 آبان1386 ساعت: 10:18

خودت خفن نبودی ،کارات خفن بودن!
سعید داوری گفت…
یکشنبه 20 آبان1386 ساعت: 14:57

امیدوارم همیشه موفق و موید باشید.
اسپایدرمرد گفت…
یکشنبه 20 آبان1386 ساعت: 19:22

زندگی بعضی در گروی بدبختی بعضی دیگه است..!-----------ببینم! تو اون لیوان که قلمو ها هستن به انگلیسی چی نوشتی!؟forooshi ya for sale??

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو