رد شدن به محتوای اصلی

ما میکاریم و دیگران میخورند , دیگران می خورند و ما میکاریم !

کاریکاتوری که حرام شد !!

+;نوشته شده در ;2007/10/10ساعت;14:29 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

کوچیک گفت…
چهارشنبه 18 مهر1386 ساعت: 17:5

سلام آقای هنرمند ! خیلی جالبه , آخه همش رو سر ما خالی میشه ! بیچاره ما !ولی آخه چرا انقدر کم نوشتی؟ البته این یه جمله خیلی پر معناست ! با این حال بیشتر بنویس !
کوچیک گفت…
چهارشنبه 18 مهر1386 ساعت: 18:7

راستی یه سوال , چرا کاریکاتورت حرام شد ؟
×علی تجدد × گفت…
چهارشنبه 18 مهر1386 ساعت: 18:57

به کوچیک : به خاطر تنبلی خالق اش ..جایی که باید ارسال میشد , نشد !
کوچیک گفت…
چهارشنبه 18 مهر1386 ساعت: 20:28

خیلی کار بدی کردی , ازت بعید بود !
سارا.ک.ب گفت…
پنجشنبه 19 مهر1386 ساعت: 0:5

بیچاره پادشاه! هیچوقت لذت زحمت انجام کاری رو نبرده.مثل همیشه زیبا
جمعه 20 مهر1386 ساعت: 0:16

حکایت اینه: ما اشتباه بدنیا آمدیم..دنیا جای بزرگان بی شرفیست که پرندگان را برای مردن.. از قفس آزاد می کنند....
بادسوار گفت…
شنبه 21 مهر1386 ساعت: 4:47

سلاااااااااااااااااااااااااااام رفیق...چطوری؟مشکل حاصل از آش خوردن برطرف شد؟ما که هنرمند نیستیم علی آقا ... حالا حالا ها باید بدوییم تا بفهمیم چی به چیه!!!!اما اگه بعدا برش داشتم و ... دیگه از الان بدون....اون آدمه پشت سر پادشاهه جالبه هاااااااااااا!
fatima گفت…
یکشنبه 22 مهر1386 ساعت: 19:43

خیلی جالب بود کلی کیف کردیم
بیننده گفت…
یکشنبه 22 مهر1386 ساعت: 20:21

مدیریت و پادشاهی دست همه هست غیر. او فرمان کج از او و فرمان بردار همه. جالب بود
... گفت…
یکشنبه 22 مهر1386 ساعت: 22:27

رسم دنیاست دیگر!....گاه می اندیشم که به لبخندی میتوانی این همه فاصله را برداری.
لارا گفت…
دوشنبه 23 مهر1386 ساعت: 0:3

هالوین نزدیک . میشه یک کاریکاتور بکشی مرسی
بهمنی عباس گفت…
دوشنبه 23 مهر1386 ساعت: 9:50

ااا من فکر کنم اون آقاهه رو که تاج سرشه بشناسم ! گاهی تلویزیون نشونش میده! امم اون یکی آقاهه رو تلویزیون زیاد نشون نمیده ! بیچاره ما . به لارا! : همینمون مونده بود !
سرباز گفت…
دوشنبه 23 مهر1386 ساعت: 21:44

مشکل من خود منممنم که با من دشمنم....گفته بودی بگم خدایا اراده تو محقق شود... راست می گی .. اما این نصف ماجراست...از یکی شنیدم گفت: باید بگی...تو انجیل هم نوشته : بخواهید تا به شما داده شود... بکوبید تا بر شما باز شود...تو قرآن خودمون هم نوشته : بخوانید تا اجابت شود...ضرب المثل های فارسی هم می گن: تا نگرید کودک حلوا فروش ..... دیگ حلوایی نمی آید بجوش...نمی تونم ادعا کنم الان من با این نوشته های پاره پوره حالا خواستم و گفتم... اما سعی می کنم اداشو خوب در بیارم.... از یکی شنیدم اگه اداشم در بیاری یه نگاهی بهت می اندازه... تازه کم کم هواش سرتو می گیره.... اما کاریکاتور تو....ببین ما عین اون غواصه ایم... خودمونم خبر نداریم خیلی وقتا... مگه وقتی که بتونیم از آب بیایم بیرون...بروز کردم
سرباز گفت…
دوشنبه 23 مهر1386 ساعت: 21:45

در ضمن از این آهنگه خوشم میاد...
فریبا گفت…
سه شنبه 24 مهر1386 ساعت: 8:39

هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت(علی جان! یه بستهءپُستي داره مياد پيشت، فقطمن فاميليتو يادم رفته بود، نوشتم برسد به دست علي اميدوارم مشكلي برات پيش نياد، آدرس خودمو هم ننوشتم چون نمي خواستم لذت هديه دادنم با دريافت هزينه اش از بين بره، خودخواهي از نوع فريبا )
فریبا گفت…
سه شنبه 24 مهر1386 ساعت: 10:48

خواهش می کنم
الهام گفت…
سه شنبه 24 مهر1386 ساعت: 12:32

کاش یکبار هم دیگران می کاشتند و مامی خوردیم
چهارشنبه 25 مهر1386 ساعت: 8:27

سلام ...خیلی آدموبه فکر میبرهاز طریق فریبا آمدم اینجا وتبریکاز پست قبلی هم خیلی لذت بردم کلی خندیدم و بعد...
پنجشنبه 26 مهر1386 ساعت: 8:57

راستی یادم رفت کارتون تقاطع بسیار قشنگ بود.
پنجشنبه 26 مهر1386 ساعت: 8:58

من با شویه قبلی بیشتر موافقم... هر دفعه معنی قبلی رو بنویسی
فریبا گفت…
یکشنبه 29 مهر1386 ساعت: 13:45

چه پادشاه مفلوکی

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو