رد شدن به محتوای اصلی

اعترافات یک ذهن خطر ناک

کاش به شهر خوب تو

;مرا همیشه راه بود

راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود

مر اببر به خواب خود

که خسته ام از همه کس

که خواب وبیداری من هر دو شکنجه بود و بس !

چرا صدای اعتراضتان بلند شد ! شاید توقع نداشتید یک نفر که فقط کاریکاتور وکارتون میکشید یکهو بلند بشود و متن" جنجالی" بنویسد ! شاید گفتید این بابا "هنر مند" است و فقط توی دنیای خودش سیر میکند هفته ای یکبار می آید کرکره وبلاگش را بالا میزند و; میرود پی کارش!

یکی دو مورد هست که باید توزیع بدهم یکی اینکه باید اعتراف کنم که در نیمه های راه از منتشر کردن پست قبلی پشیمان شدم اما نمی خواستم خودم را سانسور کنم; برای همین حذفش نکردم .قبول میکنم که کمی تند رفتم ( فقط کمی ) و همه را با هم جمع بستم ، اما این را هم شما قبول کنید که اگر من فقط یک مورد ، از همان زنان فرشته ای که شما گفتید را به چشم خودم میدیدم این مطلب اصلا درافکار من شکل نمیگرفت . گفته های شما هر چقدر هم که زیبا باشد و صد البته واقعی باز هم برای من حکم همان فیلم سینمایی را دارد ;و باورش کمی ( نه فقط کمی !) دشوار است ! یا شما باید دست مرا بگیرید و بهشت خود ببرید یا من دامن شما را میگیرم و به برزخ میکشم!!

دوم اینکه این سوء تعبیر نباید ایجاد شود که من از جماعت نسوان متنفرم یا می خواهم متنفر کنم بقیه را . شاید باورتان نشود خانم هایی در این وبلاگستان خودمان هستند که من آرزو دارم مثل آنها باشم ، مثل آنها فکر کنم و شبیه به افکار آنها بشوم ...دوست داشتم جسارت را از آنها یاد بگیرم ..باور کنید این خانمها کم نیستند اما همینها مثل یک قطره جوهر میمانند وقتی داخل یک لیوان آب می افتند کم کم حل می شوند و سر آخر ناپدید! ;توی اجتماع گم می شوند یا حداقل با چشم غیر مسلح دیده نمی شوند !

تمام حرف من این بود که نه زن مقدس است نه مرد ! روز زن همانقدر بی معنی است که روز مرد هم هست ! تازه همه هم میدانیم که روز مرد که چند سالی باب شده برای دلخوش کردن پدرهاست ! حرف من این است که این نگوئید مرد از دامن او به معراج رفته ( معراج کجاست ؟!) نگوئید بهشت زیر پایش است ، تازه اگر دقت کنید می بینید آن مردانی که پایبند زن وبچه نبودند بیشتر به موفقیت و شهرت رسیدند : همین هنرپیشه ها را ببینید یا این سیاست مداران; هیچ کدام همسر درست وحسابی ندارند; وچندین چند بار مثل ریگ بیابان زن ستاندند !! مثل چارلی چاپلین ، مارلون براندو ،; ناپلون بناپارت و ... یا آل پاچینو که اصلا زن ندارد ( البته یک دختر دارد !)

آخرش اینکه چرا فکر میکنید اگر از یکی ایرادی گرفته میشود پس بقیه بی عیب ونقص هستند ؟ چرا فکر میکنید اگر از زنها انتقاد کردم منظورم این است که مردها همه خوبند ؟ چرا شما به جای اینکه از خود زن; دفاع کنید به مردها لجن پرت میکنید ؟ اگر من مشکل طراحی دارم دلیل نمیشود به فلان همکار کارتونیست نگویم که اینجای کار شما ایراد دارد

اگر من خودم نمی توانم خوب طراحی کنم حداقل کار خوب را از بد که تشخیص میدهم ! حالا همکار من اگر برگردد بگوید : تو که خودت حِر را از بر تشخیص نمیدی نباید حرف بزنی! چه حالی به من دست میدهد!

هر چند شاید همکارم راست بگوید : من، نه خوردم نون گندم و نه دیدم دست مردم !

پ.ن: این بحث را دیگر بی زحمت تمام کنیم !

;

;

+;نوشته شده در ;2007/7/15ساعت;19:43 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

مردی که سنگ قبر خودش بود

  پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود + ;نوشته شده در ; 2008/2/20 ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;