رد شدن به محتوای اصلی

نقدی بر ) اینک آخر زمان (

همیشه خودم از کسانی; بودم که به این کاریکاتوریستهایی; که طرحی میکشند که نه خودشان میفهمند ونه دیگران

شاکی میشدم !گویا حالا خودم هم مثل همان ها شدم !! بعضی از دوستان هم اینجا نوشتن و هم ;خارج از دستور تذکر قانون اساسی به بنده دادند که : ها ... حالا این که وگفتی یعنی چه !!

این کاری که این پائین ملاحضه; فرمودید در مورد آنفولانزای مرغی است که زبانم لال اگر یک وقتی خواست به کشور ما سری بزند آقایان حکومتی و مردمی چه دستوری صادر میفرمایند و ما مردم همیشه در صحنه و پشت صحنه چه خاکی بر سرمان بریزیم ؟ (جواب : خاک صحنه !!!)

گاوهای بیچاره که خل شدند ، ماکیان هم چند تا سرفه و آبچی !!کردند و پزشکان سرما خوردگی شدید ;تشخیص داند ! ماهی هم اگر شما دیدید ما هم خوردیم!; بعدش هم کدام جیگری !! در قیمه و فسنجون و ... ماهی میریزد !! ها ؟ ( ایییییییش !! )

میماند یک موجودی که ما هزار وچهار صد ، پانصد سال باهاش قهر کردیم و حالا می توانیم با این موجود برای برقراری رابطه ، مذاکره کنیم ! از ما گفتن بود ، یو هو دیدید ملت همگی مثل زامبی ها در خیابان راه افتادند و کف از دهانشان زد بیرون ! هم سرفه وآبچی میکنند و هم دچار جنون میشوند !! بعد آن وقت ما هم هیچ غلطی نمیتوانیم بکنیم !!

اما حضرت عباسی تقصیر من نیست ! این فکر پلید وشوم از دوست مامانی ام بلفی بود !! گناه معصیتش به پای اون !!......اوخييييييييیش ;راحت شدم !!

سوال دیگه ای نبود ؟;

;

+;نوشته شده در ;2006/1/30ساعت;11:44 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

مردی که سنگ قبر خودش بود

  پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود + ;نوشته شده در ; 2008/2/20 ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;