( کمی طولانی است ببخشید ) در همان ابتدای راه گوشم گرÙت . Ùˆ صداها را درست نمی شنیدم برای همین هدÙÙ† را از گوشم در آوردم Ùˆ به موسیقی اتومبیل گوش دادم . همسÙرانم را مردی ورزشکار Ùˆ مادر وپسری تشکیل میداند . از مادر وپسر بگویم : پسر از این جوانهای امروزی بود Ú©Ù‡ موهایی چون آناناس داشت Ùˆ مادرش هم خیلی عجیب بود .. عجیب Ùˆ اورژینال ! زنی Øدودا 50 ساله با پوستی برنزه Ùˆ لبی Ú©Ù‡ خودش صورتی اش کرده بود Ùˆ دکمه های مانتواش باز بود Ùˆ شلوار جین آبی پوشیده بود . شبیه به زن هایی بود Ú©Ù‡ در Ùیلمهای غربی زندگی ات را در گویی Ú©Ù‡ جلویشان قرار دارد Ù…ÛŒ گویندو پیش بینی میکنند . اØساس کردم اگر ...