رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۱۱

مهاجرت می کنی ام !

چقدر اینجا گرم و نرم است . چقدر احساس می کنم توی تشک خوشخواب و با پتوی لایکو خوابیده ام و منتظرم کسی بیاید و آب پرتقال و  تخم مرغ عسلی برایم بیاورد . من عصبانی ام اما باید بخندم تا علیرضا شیرازی گه حالش گرفته بشود . هر هر !

این فیل به ما هم تر زد عاقبت

خب باید چه کنم این آخر عمری ؟ یکی بیاید یاد من بدهد چطور وبلاگ را با نظرات می توانم انتقال بدهم یکجای خوش آب وهواتر .. + ;نوشته شده در ; 2011/1/23 ساعت;13:24 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

تجربه آزادی مطلق پس از سی سال

1 همواره یکی از کابوسهای زندگانی ام این بودِ که" نکنه وقتی سر صبح میزنم بیرون از خانه شلوار گرمکن پایم باشد ". "نکند کفشم را لنگه به لنگه پوشیده باشم " ." نکنه زیپم باز باشد ". برای همین وقتی نگاه مردم از یکنفر بیشتر می شود دلم هری میریزد و خودم را چکاب کامل میکنم از سر به ته و از ته به سر و از پشت به رو و اینور به اونور و یسار به یمین . اعتماد بنفس ندارم و هیچ وقت این احتمال را نمی دهم که شاید امروز خیلی خوشتیپ شده ام و باید یک ون یکاد از خود بیاویزم .   2 خشتک شلوار جینم سائیده و نخ نما شده ، اما بقیه جاهایش کاملن سالم است . من از اقشار بسیار زحمتکش فقیر جامعه هستم بله . من نمیتوانم بخاطر چنتا خط سفید روی خشتکم شلوارم را بیاندازم دور . محجوب تر می نشینم تا خشتکم را کسی نبیند . کاش اکثر آقایان خشتکشان جر بخورد تا توی تاکسی مثل آدم بنشینند ( افه دفاع از حقوق بانوان . بله ). اما آنروز  احساس کردم یک جریان هوای خنک دارد داخل تشکیلات خودگردانم می شود .دست کردم یواشکی آن وسط مسها . هرچه باید بدونم دسم میگفت بهم . سوراخی به قاعده یک پنجاه تومنی طرح قدیم آنجا