رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۱۳

باهارونه

با آرزوي اينكه سال جديد . خبرهاي خوب خيلي زود بهتان برسد . اين كار را به عنوان عيدي از من بپذيريد

من مي فهممت ، دركت ميكنم ..

يكبار من در موقعيت احمدي نژاد بودم . توي مراسم خاكسپاري مادر بزرگم يك خانم فاميل آمد و گريه كنان سرش را گذاشت روي سينه من . من مانده بودم چكارش كنم . يك عده داشتند نگاه ميكردند . از همه اينها مهمتر همسرم داشت يكجوري بدي داستان را نظاره ميكرد . من مانده بودم چرا اين آمد و مرا انتخاب كرد اصلن؟ ما توي فاميل از اين چيزها نداشتيم . ما با هم به زور حرف ميزديم . چه برسد درد دل كنيم و از آن گذشته شانه هايمان را براي گريه كردن دوست داشته باشيم . خب البته خيلي وقت بود كسي فوت نشده بود كه بدانيم چطوري رسم و رسومش را بايد برگذار كنيم . اين هم هست .  باري . من مانده بودم چكارش كنم . چالش عجيبي بود . اگر به من بود آلپاچينو وار بغلش ميكردم . اما دستم براي خودش آويزان و فاميل نزديك هم مشغول گريه كردنش بود . من مصالح نظام ( خانم خانه طبعن ) برايم ارجحيت داشت . تا اينكه معجزه اتفاق افتاد و شوهر خانم آمد نزديك ِ ما دو نفر و من هم پريدم بغلش كردم . طوري كه حالا سه تايي توي هم بوديم . و بعدن به بهانه اي لغزيدم در آغوش يك نفر ديگر كه - كه موردي نداشت - و از استرس كلي فشارش دادم ! احمدي نژاد كاري از

همه ابي هايي كه با من دويدند

پارك ملت مشهد "‌ابي "‌زياد داشت . توي آن زماني كه نوار ويدئو و كاست و هرچيز ديگري از مديا غير مجاز و حرام بود ، گاهگداري اما توي پارك ملت ميديدي يكي دارد ابي ميخواند . بعضي ها ادايش را در مي آوردند . اما يكي دونفري بودند كه خود ِ خودش بودند . يك جواني بود -كه فكر ميكنم الان نزديك به پنجاه سالي داشته باشد -چشمهايش را مي بست و  " تو چشمتون چه قصه هاست " ميخواند . چشمش را كه باز ميكرد و دخترها و پسرها را دور خودش ، آرام و ساكت ميديد ، ديگر نميخواند و ميرفت . هميشه دوست داشتم جاي او باشم .  دلم نميخواست ابي باشم . دلم ميخواست او باشم و  " شما گناهي نداري اين روزگار ِ بي وفاست "‌ را يك طور خوبي بخوانم