رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۰۹

تو بر منی یا در منی ؟

+ ;نوشته شده در ; 2009/7/23 ساعت;12:22 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

شمع بنفش هنوز روشنه ...

گاهی اوقات من حالم بد میشود و تو نمی فهمی چرا . هیچکس نمی فهمد اصلن . پدر میگفت میدانی  بچه  ، گاهی  اوقات  مردها  مثل  زنها چیز می شوند . چه چیز می شوند را خودت میدانی . من ادبیات پدر را ندارم هیچ چیزی ازش ندارم اصلن . گاهی اوقات دلم تنگ میشود برای این رستورانهایی که میز و نیمکتش یه ور است و مردم پشت به پشت هم می نشنید کنار پنجره و آن طرف هم گارسونها هستند و صندلی های کوچک و گردی که پشت ندارند و آدمهای تک وتنها می آیند قهوی ای چیزی می خورند گپی میزنند با کنار دستی شان گاهی اوقات رابطه ایجاد می کنند مشروع و نامشروع  . و میروند با هم هوا میخورند و بعدن میروند با هم توی تخت خواب  و به ما که چه میکنند . به خودشان مربوط است . من آن طرف نمی نشینم . صندلی کنار پنجره را دوست دارم . اعتماد به نفس آن طرف نشستن را ندارم هنوز . کنار پنجره بهتر است . باران هم می آید گاهی . دلم برای آن خانوم گارسون با پیشبند سفید و قوری پیرکس گردالو اش که سر میزند میز به میز نفر به نفر و قهوه تعارف میکند تنگیده و بعدن تو حق داری به من و دلتنگیم بخندی . دلخور نمی شوم . چون من هرگز اینجا نبودم اما دلم تنگ میشود و غصه...

به زودی زود....

+ ;نوشته شده در ; 2009/7/18 ساعت;19:38 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

مرد جان به لب رسیده را چه نامند ؟

ببین من اساسن از یک سری چیزها بدم می آید سر سفره یادش بیوفتم . فقط اگر یادش بیوفتم حالم بد میشود فکر کن اگربا صدای بلند نامشان راببری آخر وعاقبت اش دیگر به گردن خودت است و بی خود مرا  تقصیر کار ندان و کلن فرا فکنی نکن .. میخواهی بدانی آن چیز ها چی چی است . بگم ؟  پس گویا واقعن باید بگم ... من کلن از تُف بدم می آید . وقتی یاد این می افتم که توی پیاده رو چی دیدم سر صبح نهار و شام کوفتم می شود . من همیشه سر به زیر بودم همین چیزها را در پیاده رو دیدم که سر به هوا شدم . و دیگری استفراغ است .. اگر خیلی غلیظ می گویم اینهارا به این خاطر است که پی ببری از چی متنفرم والا که بی ادب و بی نزاکت نیستم می توانستم بگویم آب دهان و حالت تهوع یا هر چی اما میخواهم برایت بازی زیر پوستی بکنم تا عمق فاجعه را درک کنی . حالا من چه تقصیری دارم وقتی توی مهمانی اون آقاهه که موقع حرف زدن صورت آدم را به طور دیمی تف مالی میکند وقت شام جلوی من نشسته است  و حالا بعد از این همه مدت که آب از آسیاب افتاده یاد رای اش افتاده و با تمام وجود می خواهد پسش بگیرد و تمام پُلتیکش را جز به جزء تعریف میکند برای من ؟ من مقصرم که با ...

به جوی آب شو روان

شیفته آن لحظه نابی هستم که تاکسی ِ در ترافیک مانده  گریزی میزند به کوچه و پس کوچه . میانبر میزند و مرا میبرد به سرزمینهای ناشناخته . خانه هایی که ندیده ام و مردمی که به این گاه و بی گاه رج زدن تاکسی چی ها عادت دارند . کودکانی با لُپ آب دماغی که در کوچه ها ، جلوی خانه هایشان بازی میکنند و زنانی که دَم در با چادر گل گلی نشسته اند و غیبیت میکنند انگار . پیر مردانی با زیر پوش سفید سوراخ دار و پیژامه راه راه و عینک ، کوچه را با شیلنگ آب میدهند  ، خاک را خیس میکنند و بوی خاک و کلن هر چه بو که مرا میبرد به جاهایی که باید ببرد. دکانهایی که در آن خیابانهای فرعی زندگانی می کنند.. و گاهی اوقات کلیسای نیمه متروک که دلم ضعف میرود وقتی از کنارش رد می شویم و آن خانه چسبیده به کلیسا که از این گیاهان پیش رونده دارد .گیاهانی که از میان خانه به کلیسا رفته و آمده به خانه همسایه و دوباره برگشته سر جای اولش و پیراهنی شده برای این سه خانه و من . تاکسی مرا میبرد به پشت مبل خانه مان ساعت 3 عصر و ضبط صوت سیاه بزرگ که نوار قصه پخش میکند و چشمان خیس ، چشمان نگران ِ از دست دادن مادر. میرویم تا 13 سالگی  تا پوستر ب...

من آن سبزم که رُستن را تو آخر بردی از یادم

اینروزها خیلی ها در وبلاگشان نوشته اند سالهای بعد چنین و چنان خواهدشد و حکایت امروزمان و این ماجراهای اخیر در تاریخ ثبت خواهد شد و ما برای نوه هایمان از باتومهایی که خوردیم و تیرهایی که به گلویمان فرو رفت و رای که دزدیده شد می گوییم.می گوییم حقمان پایمال شد ، به حقوقمان ت.جاوز شد  و چه و چه ...  فیلم رودخانه مروز ( کلینت ایستوود ) مردی "دیو بویل " نامی دارد که وقتی در کودکی با دوستانش در کوچه بازی میکرده توسط یک منحرف جنسی و یک منحرف مذهبی منحرفتر جنسی فریب داده و دزدیده می شود و چندین بار مورد سوء استفاده آن دو نفر قرار میگیرد و آخر فرار میکند . دیو بزرگ می شود و حالا کودکی دارد درست همسن سال همان وقتهایی که دزدیده شده بود . دیو نمی خندد صورتی رنگ باخته و سردی دارد و توی خودش است و هرگز آن اتفاقات سالهای دور را فراموش نکرده اما برای کسی تعریف نمی کند و سر آخر میمیرد . کشته می شود و نمی گویم چرا کشته می شود چون ربطی به داستان ما ندارد و حواست پرت می شود . وقتی دو دوست دیگر در انتهای فیلم بهم میرسند این یکی ( که پلیس شده ) از آنیکی ( که قاتل دیو است ) سوال میکند که دیو را آخری...