سلام
خب برای دومین بار فیلتر شدم . بی خیال . وبلاگ نویسی همه چیز نیست . وبلاگ نویسی اصلن هیچ چیز نیست .
معزرت خواهی می کنم از اینکه جوابت را دیر دادم . یک کمی توی خودم بودم . و هیچکس هم نیامد بکشد بیرون من را . برای همین خودم آمدم بیرون ببینم چه خبر است .
پرسیدی برنامه هایم چی چی است ؟ نمی دانم کدام برنامه را منظورت است . صبحها از خواب بیدار می شوم و یک قرص می خورم که زرد است و گنده است و توی گلوی ناشتا و خشک سر صبح گیر می کند و خراش می دهد . قرص تیروئید است که نمی دانم باید تا کی بخورم . وقتی نمی خورم حالم بهتر است ! صبحانه می خورم . چای سبز و نانو خامه و عسل . اما پنیر بیشتر دوست دارم . پنیر لیقوان هم . اما پنیر نخریدم این روزها . من فقط تو این خانه صبحانه می خورم . پنیر نخریدم چند هفته . شهرزاد را می برم دسشویی . که معمولن خواب است و باید بوسش کنم . بغلش میکنم می نشانمش روی توالت . با چشم بسته شیر آب را باز می کند . چند روز است دارم عادتش می دهم که من بروم بیرون در تا کارش را بکند . معمولن یک صندلی کوچولو در حمام ( دسشویی فرنگی ) هست که می نشینم رویش تا کارش را بکند . اما دارد بزرگ می شود و خوب نیست من کنارش باشم . سارا ؟ (خانمم) کمرش درد گرفته و نباید زیاد دخترک را بلند کند . همینکه در طول روز بغلش میکند کافی است . لباس شهرزاد را تنش میکنم واو هنوز خواب است . می روم بیرون تا خانمم را برسانم سر کارش . سر کارش جایی است که قبلن محل کار پدرش و الان محل کار برادرش است . خانه پدر خانمم همان بالای لیتوگرافی است . محل کار سارا لیتوگرافی است . شهرزاد بالا پیش مادر بزرگش تا ظهر زندگی میکند . من می روم سر کار . قبلش اگر اداره ای جایی کاری سفارش داده باشد می روم می رسانم و یا سفارش میگیرم . کار من ؟ مهر سازی . معرف حصورتان است .
سر کار که هستم می روم توی اینترنت . ایمیل چک میکنم . به وبلاگم سر می زنم . کامنتها را می خوانم . وبلاگهای که من نبودم و به روز شدند را می خوانم و نمی خوانم در اصل . فقط باز میکنم . و این تبهای گوگل کرم همینطور زیاد می شوند و بعد از چند روز می بندم کلشان را . متنهای کوتاه را آنلاین می خوانم اما طولانی ترها را مگر اینکه کی باشد ..
عصر ساعت دو نیم می بندم و میروم یک سری کارها را می رسانم . بله من یک پیک رایگان هستم برای خودم ! ( مدل فروتن در اعتراض بخوان ) ساعت نزدیک به چهار می رسم خانه . همه زودتر رسیده اند و خواب اند . ناهار می خورم و می روم کپه مرگم را می اندازم کنار عزیزان در خواب . ساعت پنج می آیم سر کار و شب ساعت 9 میروم خانه . پیاده . دست توی جیب .. و خانه . توی خانه شام که خوردم . مجبورم آنالیا ببینم وغر بزنم . بعدن فلانی گم شده را می بینم و غر می زنم . بفرمائید شام می بینم و دوست دارم خودم هم شرکت کنم . می روم سراغ کارتونی که دارم می کشم و یک چنتا خط می کشم و چنتا خط را پررنگ میکنم . حوصله ندارم . معمولن وقتی یک جای کار ایراد دارد به آدم حال نمی دهد و همه می روند می خوابند و من می مانم وتلویزون که همه کانالها را یکی یکی عوض می کنم . دنبال معجزه هستم . شاید توی یک کانال اتفاق خواصی بیوفتد . اما می روم می خوابم . خوب را دوست دارم . باورت می شود که گاهی اوقات آدمهایی توی خواب به من می گویند چرا دیر اومدی پسر ؟
.
طولانی شد ؟ من خودم نامه های طولانی را دوست دارم . اگر حوصله نداشتی . سریالی بخوان . در چند نوبت . می دانم که منظورت از برنامه این نبود که نوشتم اما دوست داشتم بنویسمش برای یکی . می خواهی باور کنی یا نه اما این تکرار هر روز است . با تغییر جزئیات . مثلن ؟ مثلن قرصها تمام شده و ...
برای اینده برنامه ندارم . دیگر ندارم . دیگر نمی خواهم داشته باشم اصلن . من تمام شدم . اگر قرار بر این بود چیزی بشوم دیگر شده ام . الان زمان می شوم نیست دیگر . شده ام .. شده ام . من خیلی دوست داشتم که کارتونیست موفقی بشوم و از آن طریق بتوانم سفر بروم . سفر بزرگترین و ایده ئال ترین آرزوی زندگانی ام بود . سفر رفتن و مردم دنیا را دیدن . غذاهایشان را خوردن . عکس گرفتن . لبخندشان را . فحششان را . این افسانه شخصی من بود
تو از خودت بگو برایم .
پ.ن : از زمان کوچ به بلاگ اسپات و ف.یلتر شدن چند باره شده ام مثل وبلاگر های جوان که باید همه چیز را از نو شروع کنند . من اما حوصله ام نمی کشد که بروم ویزیتوری برای اینجا . که چی بشود اصلن ؟ حالا یکمقدار خودمانی تر شده است اینجا . من این روزها بیشتر سرگرم نامه نگاری با دوستان تبعیدی ام هستم بیشتر . این هم یک نامه به دوستی بود در غربت که دیدم حال اینروزهای من است . بد ندیدم بیاورم چند تا دیگر از دوستان بخوانند بدانند که زنده ام به هر صورت
نظرات
راستی یکی از کاریکاتور هایتان را گذاشتم در وبلاگم همه دوست داشتندو من هم خوشحال تر شدم که دیدم حق با من است و کارتان عالیست.شما که به من سر نمی زنید گفتم خودم خبر بدهم.
بی اغراق میگم لذت بردم..صداقت محترمی موج میزد تو متنت..
درود بر تو
بنویس
به reerra : ممنون . اتفاقن دیدم و به خیال خودم ازت تشکر هم کردم . انگار نکردم . ببخشید . بدون تعارف بگویم که خیلی هم خوشحال شدم که برای خودم فقط نمی کشم :)
به بوی خوش زن : شما که لطف دارید به من بانوی خوشبو :)
به ناشناس : بالاخره من بیسواد یاد گرفتم حرص را چطور باید بنویسم . ممنون :)
در رابطه با آرزوها و سفر و کار و ...
شاید کاری از دستم بربیاد.
می خام بدونم کلا علاقمند هستی هنوز یا دیگه حوصله نداری
چه جالب که هم آرزوهامون نقطه اشتراک داره و هم محقق نشدنشون:دی