اعتبار و احترام آدمی مرزش کجاست ؟ آن جایی که یکنفر با مخ زمین می خورد کجاست ؟ می خواهم ببرمت به یک ماجرای حقیقی و حقوقی زنده از داستان بابایی که تا رسیدن به قله های افختار میلیمتری بیش فاصله نداشت و لیکن زندگی روی کثیفش را نشانش داد و یکنفر آدمی شد که اگر معتاد یا کافر نشده باشد تا به حال باید خوش شانس باشد . یک مهمانی نیمه رسمی را تصور کن که همه نشسته اند دور هم . خانمهای فامیل دارند طلا جواهراتشان را به هم می نمایانند و آقایان بحث سیاسی راه انداخته و گاهی نظری می دوزند به خواهری که رد می شود و چایی می آورد مثلن و خودشان را با او در تخت خواب یا روی کاپوت ماشین تصور میکنند و بگذریم . به ما چه ؟ صحبت چیز دیگری بود . آقای فلانی داستان ما این وسط مهمانی غریب بود تقریبن و با سواد و معلوماتی از همه چیز . دوست آقای فلانی معرفی میکندش به دیگران و پایش را می کشد وسط بحث کاملن جدی مثلن راه های برون رفت از بحران گرمایش زمین و تاثیر آن بر خرسهای قطبی که صنعت توریسم را به قطب شمال و جنوب به مرز ورشکستگی کشانده و چالشهای موجود و بایدها و نبایدها و این بحث محل یکه تازی آقای فلانی است و با م...
(کارتونیست درک نشده سابق)