رد شدن به محتوای اصلی

تمام غروب و دیشب را دنبال یک ورق قرص ، داروخانه ها را یکی یکی گشتیم . نبود . اصلن انگار هیچوقت نبود . خسته و نا امید بر گشتیم خانه . دخدرک باید هر روز و هر شب این قرص را بخورد . ضد تشنج است . چیزی هم نیست . ساخت ایران است . اما نبود . تمام دیشب با دلهره ی  : اگه دیگه قرص گیر نیاد چیکار کنیم .. گذشت
چرا باید یکهو هیچ داروخانه ای قرص را نداشته باشد ؟ اصلن نمیتوانم قبول کنم در سراسر این کلانشهر به صورت خودجوش قرصها غیب بشوند .
صبح امروز خانومم رفت داروخانه همیشگی ( که دیشب هم رفته بود و نداشت ) کمی اعتراض کرد و حرفهای مادرانه هم زد . متصدی ها کمی به هم نگاه کردند و یک چیزهایی یواش بهم گفتند. تا یکیشان گفت : فولانی حالا برو انبارو یه نگاه بکن . فولانی رفت نگاه کرد و با یک جعبه قرص برگشت و گفت : بخدا (!) دیشب همین یکی رو برامون آوردن ..
خب . ببین . اینها ربطی به حکومت ندارد . اینها ربطی به نظام ندارد . ربطی به مذهب و هیچ چیزی شعاری دیگر ندارد . اینها فرهنگ قشنگ مردم ماست . که هزاران بار خودشان را در شرایط مختلف به طور کثیفی نشان داده اند . اما بازی با جان  ملت دیگر شوخی بردار نیست . این داستان مرغ نیست که برای بدست آوردنش و یا فروختنش همدیگر را جر بدهیم . این دارو است و سلامتی عزیزان یکنفر.
آقایان و خانومهای پزشک محترم .
 اگر ملت بمیرند شما چطوری میخواهید پولدار بشوید ؟



پ.ن : پزشک خوب هم ،زیاد داریم . شاکی نشید . ما باید شاکی باشیم از پزشکان خوب که سکوت میکنند در برابر جنایت

پ.ن.ن : آرسن میناسیان فقط یکنفر بود . که دیگر نیست . دوره قهرمانها گذشته کلن


نظرات

sara933 گفت…
خیلی غم انگیزه فک میکنم ریشه ش تو یه جور حریص بودنیه که بهش دچاریم!!!وقتی یه چیز کمه برا خودمون نگهش میداریم،یا وقتی میتونیم کاری برای کسی انجام بدیم اون کار رو انجام نمیدیم....
‏ناشناس گفت…
che past fetrat!
shahrzade ma che gonahi karde???
ey bisharaf ha!
بوی خوش زن گفت…
امروز هرجا کامنت دادم تهش نوشتم:مرده شور این فرهنگ را ببرد!!

از من دلخورید؟:(
Unknown گفت…
حالا شما میگی تقصیر حکومت نیست؛اما به نظر من این حکومته که از ملت همچین جونورایی ساخته.
Unknown گفت…
پزشک خوب کم داریم...مث همهء خوب های دیگر که کم داریم...
Unknown گفت…
نه اصلا" به ندرت هست...

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو