رد شدن به محتوای اصلی

چیز میزای دوست داشتنی

کفش فارست تو دریچه فاضلاب جوی آب گیر کرده بود و پیر مردهای شیکم گنده که در انتظار مرگ توی پیاده رو روزنامه میخواندند نگاهش میکردند طوری که انگار به یک آدم فضایی نگاه میکنند ــ این جور وقتها آدم دوست دارد برود اینها را توی دسته های ده گانه با کش ببند و محکم سرشان فریاد بکشد ــ
مادر به فارست گامپ گفت : ناراحت نباش ، اگه قرار بود همه آدما شبیه هم باشند، الان همه شبیه تو بودند
******
بارها توی گوش دخدر این را می گویم . اما بعدن به خودم که می آیم از اینهمه دروغی که دارم میگویم به این بچه تا زندگی شیرینتر بشود عذاب وجدان میگیرم. حقیقت این است که همه چیز یک اتفاق ساده است . یکروز بدنیا می آییم و یکروزم می زنیم بیرون از این در ِمخفی و این وسط یک سری آدم می آیند تا زندگانی را برایمان با حرفهایشان دلپذیرتر کنند و پول هم میگیرند و ما هم برای شنیدن دروغهای دوست داشتنی شان این هزینه را می پردازیم .
پ نقطه نون : کسی میداند فرد معلولی که نمی تواند از دستهایش استفاده کند چطور بینی اش را تمیز میکند یا می کنند ؟ جدی
 

نظرات

‏فروزان گفت…
با مالیدن دماغ بر حد فاصل شانه تا آرنج . در صورتی که شانه مانه ای باشد. اگر نبود چند وقت یک بار با یک بازدم شدید که فین نام دارد محتویات دماغ می آید روی دستمالی که دست یکی دیگر است! اگر آن یکی دیگر نبود،
توکل بر خدا.

نشستی این گوشه می نویسی کاریکاتوریست! خونه قبلیت تار عنکبوت بسته یعنی الان؟ فکر کن یه اتاق تاریک تاریک با موسیقی Red !
ای بابا...
چطوووووووووووووری ؟؟؟
‏ناشناس گفت…
سلام
با گوش پاک کن
اما چون مخاط داخلی بینی حساس است
بهتر است گوش پاک کن را کمی چرب کنید با روغن های گیاهی مایع مثل روغن بادام یا روغن کنجد یا ...
Altajino گفت…
ممنونم ازت
Altajino گفت…
چطوری دخدر ؟
خونه قبلی رفت توی طرح و الان روش اتوبان کشیدن
خبری بده از خودت
sara گفت…
يعني مشكل شما فهميدن اين قضيه هست كه معلولان چطوري بيني شونو تميز ميكنن ؟؟ مطوئن باشيد معلولان از من و شما پر استعداد ترن و اگه در زمينه اي محدوديت دارن دليل بر اين نيست كه توانايي انجام كارهاي شخصي شان را نداشته باشن!
Altajino گفت…
نخیر خانم جان . مشکل من این است که یاد یکنفر بدهم بدون کمک من دست بکند توی دماغش و عن دماغش را بمالد زیر مبل .

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو