رد شدن به محتوای اصلی
چیزی که ناراحت کننده است برای من هجرت روز افزون هموطنان به خارجستان نیست . ناراحتت کننده جایی است که آدم یک لحظه فکر کند این حجم عظیم مهاجران بخواهند فرهنگ ایرانی را ولو ناخوداگاه به دنیا سرایت بدهند . فکر دنیایی با فرهنگ ایرانی واقعن برایم هولناک است
 
 
 

نظرات

‏ناشناس گفت…
با اينكه بنده هم اين فرهنگ را دارم و از اين قاعده مستثنا نيستم اما حرف شما كاملا متين است و به قول معروف گل گفتي با اين پستت خيلي حال كردم.
‏ناشناس گفت…
aaaaaaay goftin,aaayyy
‏ناشناس گفت…
پشمام ریخت
دقیقآ
ويكا گفت…
چه جالب ....
امروز دقيقا سر يه اتفاق براي با فرهنگ شدن اين ملت دعا كردم...
‏ناشناس گفت…
من گاهی معتقدم باید ایرانی ها و تمام ابنای بشر که با فرهنگ ایرانی آشنا هستند و اصولا تمام آنهایی که حتی یک بار با یک ایرانی مراوده داشته اند را در جایی جمع کرد و با تعداد لازم بمب هیدروژنی ریشه شان را کند اولیش هم خود من ...از خودم که پنهان نیست از شما چه پنهان می دانم چه موجود مزخرفی هستم
gleam گفت…
چی بگم والا!
Unknown گفت…
به نظر من این اسمش "فرهنگ ایرانی"نیست.این تصمیمیه که برای ما گرفته شده که اینجوری باشیم.اما خوب میشیم وقتی همه چی خوب شد.
هر جای دنیا مردم اون شکلی زندگی می کنن که حکومتها براشون برنامه ریزی میکنن.
Unknown گفت…
دارم به این نتیجه می رسم رباتم با این سیستم نظرات شما...

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو