رد شدن به محتوای اصلی

چیزای اینروزای من

 پشه ی گلدان یاس رازقی دفتر می آید جلوی صورتم . یک لحظه لبم را بردم طرفش و اروتیکش کردم و گفتم بیا ببوسمت و آمد و بوسیدمش . این داستان تخیلی نیست . من بوسیدمش و او هم از آن تاریخ می آید هر دفعه یک ماچ از من میگیرد . من نمی دانم اینکار از نظر علمای اسلام منع قانونی ندارد ؟ از نظر من آنجایی منع دارد که کاشف به عمل در آید که پشه آقا است . من مور مورم می شود و احساس گناه خواهم کرد و چندشم خواهد شد . 
یک چنین آدمی هستم من اینروزها . یک چنین عن دو پایی شده ام . موهایم را دیگر کوتاه نخواهم کرد . می گذارم بلند بشود و روی زمین مانند جارو اخو تف و کثافت مردمان را جارو کند . ریشم را اما کوتاه خواهم کرد . ته ریش می گذارم تا خسته بنظر بیایم . زیر بغلم را یک ورش را زدم یک ور دیگرش را حال نکرده ام بزنم و دارد بلند می شود . کسی آن تو موهارا نمی بیند .از طرفی تیغش واقعن از این آشغالی ها بود . اینجا جهان سوم است و احتمالش زیاد است آن تیغ را قبلن یک جهان اولی استعمال کرده باشد و بعدن برده اند توی یک کشوری جهان سومی تر از ما تمیزش کرده اند و لای تیغش را فوت کرده اند و بعدن بسته بندی شکیل کرده اند و آورده اند تا ما از بیماری های جدید بی نصیب نمانیم 
 مرد باید بوی سگ بدهد . مرد باید زیر بغلش موهای پریشانی داشته باشد . گیرم بروم آرایش کنم خودم را و خود آرایی کنم . وقتی جیبت خالی خالخالی باشد به چه کارت می آید این تریپ کذا ؟ من آدمی اینگونه ام . من تولت میروم اما آنقدر فکری می شوم که اصلن یادم نمی آید کاری کرده ام یا خیر .. بی خیال آقا

نظرات

بوی خوش زن گفت…
پرسیشان نبینمت رفیق

اونقد فریاد بود تو کلامت که حیفم میاد حرفی بزنم..بعضی متن ها از یک بیانیه ی پرطمطراق فلان رهبر فلان جنبش هم تاثیر گذارتره..نمیگم که این بهترینشه..ولی اینم هست!!

درد نوشتنی نیست..درد نشون دادنیه

حالا خوبه گفتم حیفم میاد حرف بزنم والا....
:))
‏نازنين گفت…
چيزاي اين روزهاي شما كه -صرفنظر از ماچ بازي با پشه هاي مردم- همه اش در سرويسهاي بهداشتي دارد شكل مي گيرد!
دمت ! خیلی باحال بود. دیگه ار خواننده های پر و پاقرصت می شوم.
بهاره گفت…
خیلی قدیم ها با دوستی حرف می زدیم، نمی دونم چجوری شد از این دهن شکسته ی ما یه کلوم حرفی در اومد که من از مرد های مو دار خوشم می یاد...دیگه اینجوری شد که دست گرفتن برای ما که آره مرد باید بوی عرق سگ بدهد و باید زیر بغلش فلان و باید لابد قصابم باشه و باید کتکت هم بزنه و...!!
خلاصه از اون موقع هرکی می گه مرد باید اینجوری اونجوری، چه به مردا داشته باشه متلک بگه چه فقط شوخی کنه، من بهم بر می خوره ! خلاصه اینجوریه که یک بلایی سر ما آوردن که شدیم وکیل وصی مردها استغفرالله...! اونم من!
هانیه گفت…
مرد باید بوی ویسکی و عرق اسب بده
reerra گفت…
بر عکس شما من هر وقت حالم خوش نیست می روم سلمانی و می گذارم حسابی از خجالت موهایم در بیایم. مو که روی سرم نیست انگار از دنیا و غمهایش فارقم.گور پدر تمام مردمانی که می گویند تمام زیبایی زن به موهای دراز کله اش است.
‏ناشناس گفت…
خیلی خوب نوشته بودی. از قضا من درکت کردم...لای تیغش را فوت کرده اند نزدیک بود نصفه شبی صدای خنده ام را بلند کنه!
ليليت گفت…
بانمك بود ولي به جان خودمان قسم ما در مترو حالمان بد مي شود از بس بو مي ايد
‏ناشناس گفت…
خیلی خوبی. چرا نمیان بخوننت؟ بقیه ی عمرشون بر باده

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو