رد شدن به محتوای اصلی

مهاجرت می کنی ام !

چقدر اینجا گرم و نرم است . چقدر احساس می کنم توی تشک خوشخواب و با پتوی لایکو خوابیده ام و منتظرم کسی بیاید و آب پرتقال و  تخم مرغ عسلی برایم بیاورد . من عصبانی ام اما باید بخندم تا علیرضا شیرازی گه حالش گرفته بشود . هر هر !

نظرات

شراگیم گفت…
آقا فدای یه تار موی قلم موت...!
داریمت...ورد پرس میرفتی البته بهتر بود...بلاگ اسپات یه مقدار بفهمی نفهمی بد قلق هست...به هر حال شدیدا این اقدام ضد انسانی مدیر بلاگفا رو محکوم میکنم...حالا مطمئنی کار خودش بوده و دستور مستور نداشته از بالا مالاها؟
reerra گفت…
چشم ما روشن شد در حد لامپ 1000 .داشتیم می مردیم از بی کسی .
Unknown گفت…
حالا هی تست کن٬ خوبه...
مبارکا باشه٬ به سلامتی ایشالا٬ قدمش خیر باشه و.....
دیگه از خودمون شدی داداش.
KakMaki گفت…
کی هست این یارو شیرازی؟
Unknown گفت…
سلام.
یعنی واقعا"همهءنوشته های قبلیتون پاک شد؟
من اونا رو می خوام.
یعنی حتی یه نسخه ازشون نداشتین؟
*******
منم خیلی عصبانیم.خیلی ام ناراحت.نمی تونم بخندم.آخه مگه نوشته های شما...؟از حسودیشونه به خدا.چششون درآد الهی.
Altajino گفت…
به
شراگیم : نه تقصیر خودش که نبود تقصییر آستینش بود لابد !
به reerra : کس بی کسان خداست ( امیدوارم بخاطر این جمله نزنن دوباره فیلترمان نکنند !)
FASAANEH : مرسی
KakMaki : دیکتاتور دهات بلاگفا !
bita : اتفاقن سوال خوبی پرسیدید ! چرا کم کم یا یکدفعه آرشیو را انتقال می دهم اینجا . به جز این چند نوشته آخری بقیه را دارم . این نوشته ها را هم شاید آقای احسان در اختیارم بذاره
تبسم گفت…
سلام!
اوه! من خیلی خارجی داشتم دق می کردم! تجدد جان دوستت داریم! هرچند خیلی خیلی خیلی خیلی دلم برای اون وبلاگ باریک و بلند و قهوه ای تنگ می شه. آخه اولین وبلاگ غیر ادبی بود که تو زندگی م دیدم. به هر حال تبریک می گم. یه تسلیت هم برات فرستادم دست یه نفر، نمی دونم رسید یا نه! به هر حال! نه زمین، نه زمان بی گردش وبلاگ کاریکاتوریست نمی چرخد!
وفق باشی دوست عزیز.
احسان عیوضی گفت…
سلام

یه نظری به این وبلاگت بنداز ...

علی شیرازی فیل نمود ایرادی نیست ...

تمام وبلاگت با تمام کامنتهات همه اینجاست ...

http://alitajadod.wordpress.com

مبارکت باشه ...

یادت باشه قولت رو ... به علاوه یه ماچ گنده ...
Altajino گفت…
به
تبسم : وبلاگ همه چیز آدم نیست در زندگی . اگر خوب هم نگاه کنی اصلن هیچی نیست ! اما یک دلخوشی است . من هم آن پوسته را دوست داشتم . شاید یکروز برش گرداندم با آن موزیک کذایی !
به احسان :
تو یک معجزه گری . و دل شیر داری که رفتی توی آن دیکتاتوری و تمام آرشیو مرا با نظراتش آوردی . هللویا :)
‏ناشناس گفت…
سلام برادر
منزل نو مبارک
تا کووووور شود هر آن علیرضای شیرازی که نتوان دید
نگران نباش ! ما باهاتیم و دوستار و خواهان سرسختت.
تغییر (چه اجباری و چه اختیاری ) شروع تعالی است. شما هم که با آن همه استعداد درک نشده مستعد برای پیشرفت و توسعه
خلاصه که هجرتتون مبارک
لعبت
ن ا ر س ی س گفت…
چی شد ؟
دو تا بلاگ شد ؟
محض رضای خدا یک توضیحی بدهی بد نیست ها !
مردم یه دونه بلاگ شهید می دهند دو قلو بلاگ دار می شوند ایکون هم که ندارد ظاهرا گل بدهیم خدمتتان
Altajino گفت…
به
نارسیس
اون وبلاگی است که آقای عیوضی برام زحمت کشیدن و منتقل کردن اونجا که وقتی انتقالش به اینجا تمام شد حذف میشه .

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو