رد شدن به محتوای اصلی

ندای ازمنه من

1 فارسی وان اینروزها یک آگهی دارد که بیائیم با هم امارات را تمیز کنیم . چرا ؟ چجوری ؟ میبرن ما را دبی تا آشغالهای آنها را جمع کنیم از توی خیابانها ؟ مجانی می برند ؟ آشغلهایشان را میدهند به خودما بیاوریم اینجا ؟

2 این آقای پرده ای که قرار است پرده مارا نصب کند - صد البته پرده خانه را - و هنوز نکرده این کار را . یکروز آمد دفتر کارم تا یک مقداری پول بگیرد و صحبت شد از پرده های که زده است . مثلن می گفت خانه علی پروین و عابد زاده را من کار کرده ام و اینها . بعدن صحبت کشید به کجا نمی دانم که کارتی از جیبش در آورد که من مامور مخفی حاکم بزرگ هم هستم و کارم خبر چینی هم هست . حالا چجور مخفی است که به همه می گوید بماند . خندیدم و گفتم عجب پارادوکسیه کار شما ( عمرن نفهمید چه گفتم ) شما پرده نصب میکنی واسه اینکه خونه مردم دیده نشه اما از تو خونشون گزارش میبری واسه رئیست ! که زد زیرش کلن .

3 فکرم مشغول است . چند نفر مثل این آقا سایلنتد در جامعه ؟ به شغل شریفشان کاری ندارم . چقدر پول در ماه و در سال خرج اینها میشود در مملکت ؟  حقوقشان چقدر است ؟همینطوری را می روند توی خیابان ، لای جمعیت توی خانه مردم و قیافه شان هم مثل من و تو است و شاخ و دم ندارند و طبیعی هستند . 

4 عین آن وقتها که در صدا وسیما بودم _ شرمنده ام - و سر برج یک عده می آمدند وحقوقشان را می گرفتند و می رفتند ! بعدن آنجای آدم می سوخت وقتی می پرسیدی شما رو تا به حال ندیدم کدوم واحد هستین ؟ می گفتند هیچ کجا ما رو سفارش کردن !

5 این مملکت را باید با اسید شست  

+;نوشته شده در ;2010/12/13ساعت;20:23 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

رضا گفت…
دوشنبه 22 آذر1389 ساعت: 21:38

اسیدش هم سولفوریک باشه ...
.... گفت…
دوشنبه 22 آذر1389 ساعت: 21:57

خیلی جوات و کول و لوس و مزخرف و ایناس بگم عاشق قلمت هستم؟اخه همیشه تو نقد کردن و فحش دادن با مباهات عمل میکنیمو بوقت تحسین باس خجالت بکشیمو بترسیم که مبادا انگ پاچه خواری نخوریم....مغز و روان ملت را هم باس با همون اسید شست ایضا!!
.... گفت…
دوشنبه 22 آذر1389 ساعت: 22:10

وقتی می نشینی به کل داستان از بالا نگاه میکنی میبینی که هم مضحکه هم غم انگیز...یه عده ادم که یه نقطه جغرافیایی به جبر تقدیر بدنیا میان و میشن هموطن مث چیز دارن همو تکه پاره میکنن..ماهیت این دریدن ها همه یکیه..فقط شکل ظاهریش فرق داره...ر.وشنفکر عوام..مذهبی لائیک..بالا دست پایین دست!..قوی ضعیف..عوام روشنفکر...حقیر تر قوی تر را..خلاصه اینه این دنیاچه عاملی باعث میشه مثلا یارو بشه خبرچین؟بشه بازجو؟بشه دژخیم؟چه برسر ادم اومده که حیوون در برابرش کرامت بیشتری داشته باشه؟چارصباح بیشتر زنده نیستیمااااااا..چنان همو له میکنیم که .....بگذریم
بهاره گفت…
دوشنبه 22 آذر1389 ساعت: 22:31

من توی فکر اینم که طرف کارت هم داره. یعنی یه جور شغل رسمیه مثلا...می ره یه جایی و کارتش رو می ده به طرف...بعد چجوری می شه یه مامور/جاسوس/خبرچین مخفی کارتش رو بده به کسی...مثلا بالاش نوشته چی؟ فلانی، جاسوس دولت؟! و یه شماره تلفن؟!
بانی گفت…
دوشنبه 22 آذر1389 ساعت: 22:52
دوشنبه 22 آذر1389 ساعت: 23:21

باز شروع شد؟ اولا نگين اين حرفا رو فيل مي‌شين اون هم از نوع تِر. بعد هم ممنون كه سر زدين . باز هم آپم . سر بزنين ممنون مي‌شم.
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت: 0:36

سلام. بعله اسمش ويتراي هست و رنگهاي كوچيك و براق تو شيشه هاي كوچيكش رو خريدم 10 رنگ 6500 تومن كه يك دورگير مشكي هم داشت. براي شيشه مناسبه. خودش براقه. براي ظروف خونه هم استفاده مي‌شه. ولي رنگ روي سفال يه مقوله جدا و دلپذيريه كه جزو رشته هاي صنايع دستي هست و حتما بايد با لعاب كار بشه و بعد از رنگ كاري تو كوره پخته بشه. من چون كوره ندارم از رنگ اكريليك استفاده مي‌كنم. خيلي حرف زدم. ببخشيد.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنون :)
مينا گفت…
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت: 0:54

و چن درصد از خبرهايي كه مي رسونه اطلاع رساني واقعيت محض، نه بازده خيالي فعاليت هاي وفادارانه يا انتقام جويي هاي كينه خواهانش ؟!
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت: 11:55

با اسید هم بشورند، فایده ندارد.
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت: 12:15

1. اصولا نمی توانم لازمهء همچین تبلیغی را در یک شبکه فارسی درک کنم. مثل این می ماند که بیایند به شما بگویند "جمع شویم خانه همسایه را گردگیری و خانه تکانی کنیم" خب اگه بیل زدن بلد باشیم باغچه خود را بیل می زنیم!!2و3. یک چنین آقای پرده ای اینقدر بی پرده حرف میزند و خودش را لو می دهد باید به پرده اش شک کرد !!!4. در همین شرکت محترم ما هر از گاهی بصورت تصادفی لیست حقوق را که می بینی میفهمی همیشه تعداد حقوق بگیر ها 7-8 نفر بیشتر از تعداد پرسنلی است که در شرکت داریم. در چنین شرایطی اگر آنجای آدم نسوزد، قاعدتا آنجای آدم ایراد اساسی دارد!5. لطفا قبل از شستن مملکت با اسید اطلاع رسانی کنید تا ما به جای امنی پنان ببریم.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نتیجه اش این می شود که دهان من هم لق می شود و به همه می گویم این آقا مخبر است !من خودم مدتهاست در فکر یک جای امن هستم تا مابقی عمرم را مثل آدم زندگی کنم
سروش ش گفت…
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت: 15:13

ما ک بعد 23 سال فهمیدیم عموی شریفمون (ک تو شرافتش شبهه هست) مخبر تشریف داره ...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
چجوری فهمیدی ؟
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت: 15:24
نسیم گفت…
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت: 15:53

این بند دو را که خواندیم یند دلمان پاره شد بسکه ترس داشت.
هدی گفت…
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت: 17:29

اون بند 2 واسه من تازگی نداشت.اون وقتا که بابای من خودشو از تو دم و دستگاهشون کشید بیرون هی میومدن که حالا که دیگه نیستی حداقل بیا این باش!!!ولی مورد 4تکون دهنده بود!راستی منظورتون از تیترتون چیه؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
صدای زمانه من ( داستان زمانه من )
خاتون گفت…
یکشنبه 28 آذر1389 ساعت: 11:0

دقیقااینقدر مطالبتون خوبه که فقط می تونم بگم دقیقالذت می برمزیادمرسی

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو