رد شدن به محتوای اصلی

بهاریه ریخت و به فلان رفت

یک بهاریه نوشته بودم توی ورد اما نمیدانم چرا ورد قفل شده است ! قسمت نبود انگار اما چیز خفنی بود .. اگر شد دوباره بنویسمش می نویسم اما فعلن باید بروم ترتیب بادام هندی ها را بدهم تا یکی دیگر ور نداشته دخلش را بیاورد .. آروزی خوب میکنم برای همه شمایان و امیدوارم سالی بدون دلشوره و استرس داشته باشید  ..  

واکنون ماچ بازی عید مرا می خواند ...

+;نوشته شده در ;2010/3/20ساعت;11:8 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

قاسمي گفت…
شنبه 29 اسفند1388 ساعت: 11:12

درود بي کران بر شما دوست عزيز سالي سرشار از شادي و پيروزي براي شما آرزومندم دوستدار شما قاسمي www.khanabadd.com
ماه منیر گفت…
شنبه 29 اسفند1388 ساعت: 11:37

حالا چرا درک نشده؟
فسانه گفت…
شنبه 29 اسفند1388 ساعت: 12:27

امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید.
دخترآبان گفت…
شنبه 29 اسفند1388 ساعت: 13:33

عیدتون مبارک ... قبول نیست همه چی رو انداختید گردن ورد بدبخت ...
رویا گفت…
شنبه 29 اسفند1388 ساعت: 17:11

عیدت مبارک .. پس منتظر متن خفنیم ها ..
کافه اسپرسو گفت…
شنبه 29 اسفند1388 ساعت: 18:37
... گفت…
شنبه 29 اسفند1388 ساعت: 18:50

سال جدید رو تبریک می گم . امیدوارم در کنار خانواده سلامت و تندرست باشید و این سال مملو از موفقیت باشه براتون . مدیونید اگر فکر کنید این کامنت رو کپی کردم . دوستدارت ، سه نقطه
فاخته گفت…
شنبه 29 اسفند1388 ساعت: 20:3

همچنين براي شما!سالي پر از آزاديبا ياد همه آنان كه به بهايش جان دادندبفرما به كارت برس
ماندا گفت…
یکشنبه 1 فروردین1389 ساعت: 2:23

بهاریه ی شما خوندن داره ،امیدوارم قفلش وا شه
خلوت ليلا گفت…
یکشنبه 1 فروردین1389 ساعت: 10:33

سال نو مبارك.
یکشنبه 1 فروردین1389 ساعت: 21:1

برو آنفولانزات رو بگیر و بیا!...سال صبر مضاعف و استقامت مضاعف ت مبارک!
دوشنبه 2 فروردین1389 ساعت: 11:15

با سلام بافرا رسیدن “عید نوروز باستانی” و طمطراق پیک بهاران و آغاز سال نو تبریکو تهنیت صمیمانه را تقدیم شما و خانواده محترمتان داشته و در پرتو الطاف بیکران خداوندی، سلامتی و بهروزی، طراوت و شادکامی، عزت و کامیابی را آرزومندیم.
يك فراري گفت…
دوشنبه 2 فروردین1389 ساعت: 16:2

سلام آقاي درك نشده.سال نو رو بهتون تبريك مي گم.
پسرک گفت…
دوشنبه 2 فروردین1389 ساعت: 19:47

برای من هم بادوم هندی بمونه لطفا عیدتون مبارک.
Jozeph گفت…
دوشنبه 2 فروردین1389 ساعت: 20:23

سال نو خوبی داشته باشی با تلاش و کار مضاعف به پیشرفت های بیشتری برسیتوی مسیرت هم موفق باشی.... مثل همیشه
خانوم دکتر گفت…
سه شنبه 3 فروردین1389 ساعت: 12:3

سال 89 بهترین سال عمرته ..مطمئن باش
فرنی گفت…
سه شنبه 3 فروردین1389 ساعت: 23:54

چه خوش اومدی ای برار... یخ زدیم که
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
آره واقعن :)
قلم فرانسه گفت…
پنجشنبه 5 فروردین1389 ساعت: 16:56

ماچ مجازیم قبوله؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
مباح است :)
شیوا گفت…
جمعه 6 فروردین1389 ساعت: 0:5

سلامآقا ماچ!!!!!سال خوبی داشته باشید
یکشنبه 8 فروردین1389 ساعت: 0:12

بادوم هندی میخوری میترکی ها!
یکشنبه 8 فروردین1389 ساعت: 12:7

بادوم هندی رو هستم :دی فکر میکنی بهاریه دوم مثه اولی بشه؟
طنین گفت…
سه شنبه 10 فروردین1389 ساعت: 18:53

سلام امان از این ماچ بازی عید یکی بیاید مارا ازاین ماچ بازی نجات دهد در سرم حال و هوای سرماخوردگی است عیدی باور نکردنی از دوستان وفامیل ها ی گرامی ساده وبی پیرایه می نویسس خوشحال می شوم به من سربزنی در پناه ایزد منان
آریانا گفت…
شنبه 14 فروردین1389 ساعت: 8:45

سال نو مبارک
یکشنبه 15 فروردین1389 ساعت: 11:6

بهارتون مبارک. سال خوبی داشته باشید همگی :)

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو