رد شدن به محتوای اصلی

بهار منتظر بی مصرف افتاد

از بس که تِر تِر با این دستگاه ها آسفالت را سوراخ کردند و اعصاب مرا آبکش ، به خانم خانه ( یکجورایی سلام خارخاسک هفت دنده ) گفتم اگر بیایند سر کوچه مردم را به رگبار ببندند هم ، ما هنوز فکر میکنیم دارند آسفالت سوراخ میکنند و میگیریم بالش روی سرمان و می خوابیم لنگ ظهر . بعدن فکر کردم مگر ما این کار را نکردیم ؟ مگر  به خاک خون نکشیدندشان و ما نگرفتیم و نخوابیدیم ؟ سال پیش همین موقع ها خوشحال بودیم از اینکه قرار است سال دیگر بهاری دیگری و سالی دیگر و تاریخی دیگر داشته باشیم و بعدن آمدند با دستگاهای سولاخ کنشان سینه آن دخترک را سوراخیدند و روح مرا زخمی و متنفر ساختند .

حالا من بالش روی سرم میگذارم گاهی اوقات اما نه برای نشنیدن برای خاطر اینکه سورا.خی ها اشک مرا نبیند و فریادم را نشنود . 

+;نوشته شده در ;2010/3/14ساعت;13:20 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 13:59

سلام ما را به همه برسانید و بگویید فکر کنم صدایی که شنیدید باز هم اشتباهی بوده فکر کنم صدا از زندانها بوده و اعدام ها
فسانه گفت…
یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 15:58

سال 88 که قرار بود بیاید، من و خیلی های دیگر خیال می کردیم سال نیکویی ست، نشد، مثل خیلی سال های دیگر، بدتر هم شد. بعضی گیاهان در برخی آب و هوا و خاک قابل رشد نیستند. باید قبول کنیم، باید باور کنیم که خاک این مملکت شادی نمی پروراند. نمی خواهم دیگر امید ببندم و بیهوده امیدم را نا امید کنم. حق با شماست...
رویا گفت…
یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 16:2

بهار هم انتظار ما را نمی کشد ..
یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 20:5

بی انصافی اگر بگویی بهار دیگری نیست و سال دیگری نیست و تاریخی دیگر، که هست؛ وگرنه، تو شبیه پارسالی؟!بی انصافی اگر بگویی بالش به سر توی رختخواب هایمان لم داده بودیم و دم نزدیم، که ما شبیه این نبودیم؛ وگرنه، ندیدی واقعا؟!بی انصافی اگر "امید" را توی صفحه ات سلاخی کنی "تجدد"، که همه ی زندگی به همین یک تار موست که بند است؛ وگرنه، خود تو، خود خودت، چرا نفس می کشی؟ محض تفنن؟!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
شخص خودم را گفتم همسایه عزیز
ماه گفت…
یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 23:2

همیشه امید به یک سال خوب هست همیشه
دوشنبه 24 اسفند1388 ساعت: 0:2

سلام آقای تجددمثل همیشه منتظر حضور گرم شما هستم.ممنون
آریانا گفت…
دوشنبه 24 اسفند1388 ساعت: 2:17

کاش آیکون لبخند تلخ داشتید من حرفی نمی زدم جز فرستادن همان...
دوشنبه 24 اسفند1388 ساعت: 9:50

حرفی نیس جز این که تعبیری بود برای خودش منحصر به فرد
علی تجدد گفت…
دوشنبه 24 اسفند1388 ساعت: 10:29

به ماندا : خواهش میکنم :)
قلمو گفت…
دوشنبه 24 اسفند1388 ساعت: 14:10

امان از این حس تنفر که ایجاد شده و گاهی پررنگتر از قبل میشه..
دوشنبه 24 اسفند1388 ساعت: 17:29

اتفاقا اون روزهایی که مردم رو در خیابون ها به خون می کشیدند، کوچه ما رو با همین دستگاه ها سوراخ سوراخ می کردند و ما آخر نفهمیدیدم کدوم صدا رو دستگاه و کدوم صدا رو تفنگ درآورد ...نه ... امسال هیچ بوی عید، بوی امید و تازگی نمی آد ... هرچی به شکوفه ها زل می زنیم و به سبزی جوونه ها دست می کشیم و در چشم ماهی قرمزهای آماده خریده شدن نگاه کنیم هم فایده ندارد ...
فاخته گفت…
دوشنبه 24 اسفند1388 ساعت: 20:30

دلم براي بهار تنگ نشده ....اميدي به بهار ندارم....
فرنی گفت…
دوشنبه 24 اسفند1388 ساعت: 20:56

ادامه دارد
فرشته گفت…
سه شنبه 25 اسفند1388 ساعت: 1:23

تلخ بود امسال..بهتر که تموم شد...
کافه اسپرسو گفت…
سه شنبه 25 اسفند1388 ساعت: 1:45

كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران رانگه جز پيش پا را ديد ، نتواندكه ره تاريك و لغزان استوگر دست محبت سوي كسي يازيبه اكراه آورد دست از بغل بيرونكه سرما سخت سوزان است پستت من را یاد این شعر انداخت
! گفت…
چهارشنبه 26 اسفند1388 ساعت: 22:7

سلام...عجب اين سال 88 نحس بود!
سها گفت…
پنجشنبه 27 اسفند1388 ساعت: 0:40

رمز آزادی در حلقه ی هر زنجیر استمن واقعا اعتقاد دارم که یه روز بهار ما واقعا بهار می شه ، یه روزی این ملت غمزده خوشحال می شه ، یه روزی ما پیروز می شیم حتی اگر خیلی دور باشه ، روزی که شاید من نباشم . کاش اون روز ، روزی بیاد که هنوز زنده باشم تا بهار آزادی رو ببینم .بهاری بمان و بهارانه باشتو پایان پاییز این خانه باش
شیوا گفت…
پنجشنبه 27 اسفند1388 ساعت: 12:58

سلاممن یکی از خواننده های خاموش بودمنوشته هاتو دوست دارمراستی چقدر درد داشتیم وقتی تظاهرات بود و ما مثل .... از ترس جانمان سکوت کرده بودیم ؟! خودم را میگویم !!!
شیوا گفت…
پنجشنبه 27 اسفند1388 ساعت: 13:0

اما با همه یانها به خورم افتخار میکنم برای شجاعت بعضی روزهایم و شجاعت هم نسلانم و هموطنانم .... این را در سال 88 فهمیدم
شهرزاد گفت…
جمعه 6 فروردین1389 ساعت: 0:11

..بهار چقدر غریب شده میان ماخواندن غالب این کامنت ها...> گواه آن
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 22:27

ای بابا خبر نشدم سلام را علیک بگویم . . برای ما هم راستش بهار نشد اما بالاخره بهار می اید مهم این است که رویایش را زنده نگه داریم .
ابله خاتون گفت…
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 21:38

تو همون بی نظیره ای!

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو