بچه ها را چه کنیم ؟ بگذاریم هرچه دم دستشان است بردارند بمالند به زال و زندگی مان و کیف کنند و اثر هنری خلق کنند از لحاظ خودشان ؟ نه من این را نمی گویم بد آموزی دارد خب . اما بگذارید یک جاهایی غیر از دفترچه نقاشی طرح بزنند اگر حالشان این است( دفترچه بیمه را من نگفتم خودت گفتی ) مادر من مگر مانند شما مادر نبود ؟ مگر وسواس نداشت ؟ شلخته بود ؟ بچه تربیت کردن نمیدانست ؟ راجع به مادر مردم اینطور فکر میکنی ؟این که خیلی بده ! قبول که گاهی اوقات ( بخوانید همیشه ) اعتقاد راستین داشت که پسرش که من بودم و دیگر پسری نبود دارد کاغذ حرام میکند . مداد رنگی میسوزاند و عمرش را چون عمر ونگوگ به فنا میدهد اما گاهی اوقات آزادی بیان میداد . آزادی قلم و اندیشه میداد . تصویر فوق را علی تجدد در سال 1990 داخل جلد آلبومش کشید . یعنی چند سال پیش ؟ آن موقع من 10 ساله بودم و بزرگترین کشف زندگی ام . معبودم و همه آرزویم یک نفر بود و لا غیر : مارادونا ..
هر چه کشیدم پرید ! به جز این اثر که حالا حالا ها می ماند برایم . امروز به دخترم نشانش دادم و گفتم ببین من این را وقتی دو برابر شما سن داشتم کشیدم بعدن شما می آیی میخواهی رنسانس ایجاد کنی در خانواده و سبک عوض میکنی و روی دل و کمر و دستو پر و درو دیوار آبستره کار میکنی ؟
تابستان تمام نشده یادم باشد خاطره ی تعریف کنم از همان جام جهانی نود و زلزله ای که آمد میان بازی برزیل و نمیدانم کجا
+;نوشته شده در ;2009/8/13ساعت;19:45 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;
نظرات
من دختر می خوام... من یه دختر کوچولو می خوام که باباش بشم...
1.مانی باز زد جاده خاکی 2.استعداد داشتین !!!!!
من اما اجازه داشتم روی دیوار اتاقم هر چه میخواستم بکشم و بنویسم . تشویق هم میشدم . هر مهمانی هم که می آمد با افتخار اتاقم را نشانشان میدادند . گالری شده بود برای خودش . عکس هم میگرفتند اما از در و دیوار به جنون کشیده شده . هر بار هم که خانه را رنگ میزدند ، اتاق من ده برابر تمام اتاقها کار و رنگ میبرد . این روند تا چهارم دبیرستان ، تا قبل از دانشگاه ادامه داشت . بخش بزرگی از خلاقیت و تفکرات امروزم را به آن خط خطی ها مدیونم .بگذارید خط بکشد . بگذارید لااقل در محدوده ی اتاق خودش تا دلش میخواهد خرابکاری کند ، تا خود را بهتر بسازد ..
اجازه داشتم رو دیوار چیزی بکشم اما به شرط اینکه خودمم تمیزش کنم! یکی دوبار این کارو کردم اما بعدش آرنجم دردگرفت موقع تمیز کردن و به دفتر نقاشیم بسنده کردم.شخصیت مورد علاقه ی من آنابل بود (فامیلیش یادم نیست). یه پیانویست فرانسوی. اما هیچ مداد رنگی و طرحی نمیتونست پیچ و تاب موهاش رو دربیاره!خداییش مامانم مثه مامان شما رفتار کرد..خدا حفظشون کنه.
آزادی بیان بود حالا واقعن یا در برابر عمل انجام شده قرار گرفتن؟!چشمهای مارادونا ردی از چشمهای همه ی کارتون های بابای بزرگ شده را دارد...
سلامخیلی دلنشین می نویسیدموفق باشید
بنده از همین تریبون اعلام می نمایم که نه تنها بر هیچ دیواری خطوط آبستره ترسیم ننمودم بلکه حتی تر هیچ گاه دفتر سفیدی را تا آخر نقاشی ننموده ام و البت جز با خط کش و گونیا و راپید نیزتوانایی ترسیم نقشه ای را نه داشته ام و نه دارم ... بدبین سبب پدر اینجانب از نگرانی دگردیسی کاغذ دیواری های لویی شانزدهمیش به تابلوهای بی بدیل تاریخ هنر در امان بوده است , اما دلمشغولی تبدیل کردن لنزها و دوربین هایش به خاک شیر و نابود کردن تعداد متنابهی فیلم در کسری از ثانیه از جانب بنده او را به یک دوربین در دست آی دا بینی فوبیا! تبدیل نموده است ... زین سبب توصیه می گردد مراتب توضیحات و تشریحات خود را در این مورد به دلبند خود اعلام دارید ... پیش از آن که شما نیز از انبوهی خاک شیر مناسب فصل گرما بهره مند گردید ...-------موسیقی بلاگ واقعاَ زیباست و یکی از جمله دلایلی که من هر روز به این جا سر می زنم ... انتخاب بی نظیری کردید
توی عمرم نتونستم یک خط راست بکشم.کلاس اول ابتدایی برای امتحان نقاشی اخرکلی گریه و زاری کرد تا بالاخره مادرم(که خدا حفظش کند) برایم نقاشی کشید.یک گل با ساقه بلند و گلبرگهای تنک.ان را داخل انبوه کاغذها جا داد و گفت اخر کلاس بده به خانوم معلمتون.من هم بعد از چند دقیقه از کلاس رفتم و نقاشی رو به خانوم دادو و نقشه من و مامانم لو رفت و من مجبور شدم از خلاقیت خودم استفاده کنم.نوشته تون من و یاد کودکی و نقاشی و مامان انداخت دیگه واسه همین این خاطره رو نوشتم.
مشخصه باباش از بچگی یه چیزایی سرش می شده که از مارادونا خوشش میومده :دیبرو خدا رو شکر کن. اگه طرفدار پله بودی معلوم نبود کارت به کجا می کشید!
سلام و مارادونای شما چه قدر مانکن بود!!! خسته نباسید تجدد جان و بر ما بسی شعف رفت که سن شما دانستیم. جناب تجدد با اون سال سن. و با توجه به عروسک 5 ساله ی تان ، بسی تعجب کردیم که ماشالا هزار ماشالا چه زود دست به کار شدین.دست مادرتون هم درد نکنه که این استعداد رو پرورش داده وگرنه کجا می خواستیم کاریکاتوریست درک نشده ای مثل شما پیدا کنیم.(این قسمتش کاملا جدی بود)منتظر آثار قشنگ دیگرت هستم.راستی سر زدن به وبلاگ من اصلا گناه نیست خودم به رساله رجوع کردم.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
کدام رساله ؟ من یک رساله دیدم نوشته بود تا یک جایی باید رفت تو وبلاگ شما وگرنه باطل است :))
بابا تو از اولش استعدادت درک نشده بودا!!!! ایول
باور کن من اگر این نقاشیتو همون موقع میدیدم سر سوزنی تصور هم نمی کردم یک روز نقاش قابلی بشی !
نه بابا!عوض نقاشياي تو من رو در و ديوار شعر مينوشتم!واقعا براي عاقبت خودم متاسفم. باز تو عاقبت به خير شدي!
قلمت پرتوان است ... پرتوان تر باد برادر ... لذت بردم از نوع نگاهت ... راستی! آن بازی بین برزیل و اسکاتلند بود و به گمانم یک بر یک مساوی تمام شد ... یادش به خیر ... چه زود، دیرها از راه می رسند!
در اینجا نامت را ثبت کردم:http://biaban.darvish.info/useful-linkدر ضمن: خيالت راحت رفيق! تو كاملاً درك شده اي
خواندمتعجب آهنگیکجا می تونم تهیش کنم
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
cd فروشی ها . فیلم قرمز ( کیشلوفسکی )" وان دن بودن مایر " اسم آهنگسازشه ( تازه یاد گرفتم !)
هه هه .. نبوغ از نقاشيت داره فوران مي كنه !.. آخي .. اگر استعدادت رو به موقع كشف كرده بودن به جاي علي تجدد حداقل پيكاسويي چيزي شده بودي .. البته همين علي تجدد هم خودش واسه خودش كسيه ..زلزله هم فكر كنم بين بازي آرژانتين و نيجريه بود .. زلزله رودبار .. راستي جلوي خلاقيت بچه رو نگير !.. حتي اگه به قيمت تابلو شدن كمر و شكم و زار و زندگي و ديوار خونه ات تموم بشه .. به نظر من پاكشون هم نكن .. توي روحيه بچه اثر بد ميذاره .. : ) ..
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نه همان برزیل اسکاتلند بود شما آن موقع هنوز کوچولو بودید یادتان نیست خواهر !
سلامچقدر سخت!مدام فكر كني اجازه بدهم؟ ندهم؟استعدادش اين است؟ اون يكي بهتر نيست؟من از روحيهي بچهها ميترسم! و دليلش اين است كه خوب يادم ميآيد چقدر زود ميشكستم.
اِه ؟.. برزيل - اسكاتلند بوده ؟.. درست يادم نيست ..شايدم حق با تو باشه .. هه هه .. من 4 سال از شما بزرگترم برادر !...
مرسی فیلمش رو دارمخیلی زیباست
همون تا یه جاییش رو شما بیا برای ما کافیه. در ضمن شما رساله ات با رساله ی من فرق داره