رد شدن به محتوای اصلی

دوس داشتی ؟

کلیک کن

کدام شخصیتش را دوست داشتی بیشتر ؟

 

+;نوشته شده در ;2009/5/7ساعت;19:51 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

سمیرا گفت…
جمعه 18 اردیبهشت1388 ساعت: 21:58

کیت...سایر...جک...هارلی...سان...جین...چارلی...سعید...جان لاک...همشان را دسوت داشتم...به جز...شانون و جولیت...
م.الف گفت…
شنبه 19 اردیبهشت1388 ساعت: 1:24

شخصیت مورد علاقه من اون تو نیست. اسمش رو هم یادم رفته. همون که همیشه یک نقشه ای داشت. تام بود؟ رئیس گروه جنگلی ها که خیلی با جان لاک می پرید
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بن ( بنجامین )
ماندا گفت…
شنبه 19 اردیبهشت1388 ساعت: 12:59

اتفاقا من عجیب یادشون افتاده بودم و اگه بیایی وبم الان می تونی شخصیت مورد علاقمو ببینی !با تمام احترامی که واسه جک قائل بودم ولی خب همه ی اطرافیانم اونو دوس داشتن منم مجبور شدم برم سراغ اونی که بقیه ازش متنفر بودن ! ولی انتخاب بدی نبود روز به روز بیشتر بهش علاقمند میشدم!
امیرعلی گفت…
شنبه 19 اردیبهشت1388 ساعت: 18:59

دارم به یه نظریه میرسم ، برام خیلی جالبه اکثر دخترایی که دیدم از جک قلباٌ خوششون میاد ولی سایر رو به عنوان بهترین انتخاب میکنند!فکر میکنم سر قضیه همون ماچی باشه که حاضر بود جونشو براش بده و زیر مشت و لگد بی خیال میخندید ، حالا هرچقدر شخصیتا لجن باشه باز هم مورد توجه دختراس
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
من فکر میکنم آن تضادی که در شخصیت سایر ( جیمز ) است باعث دوست داشته شدنش می شود . کمی که جلوتر بروید بیشتر با او آشنا می شوید . همان حرکت انتحاری اش از ابتدای سریال که خودش را با انتخاب همین نام تنبیه میکرد برایتان جالب نبود ؟
روزنامه گفت…
سه شنبه 22 اردیبهشت1388 ساعت: 9:48

باور می کنید بگم من حتی یک دقیقه از این مجموعه پرطرفدار را ندیدم؟ اما این کاریکاتورها جالبن، پر از جزییات ... و سبکش خیلی شبیه کارهای شما!
Jozeph گفت…
چهارشنبه 23 اردیبهشت1388 ساعت: 0:36

جان لاک

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو