رد شدن به محتوای اصلی

همیشه در مراجعه است

این دهاتی در طول زندگی کوتاه هنری اش فقط یک کلام درست و درمان از دهانش خارج شد و آن این است :

" عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره"

نگارنده در فکر میرود فرو . آن هم چه فکرهایی که آدم را خمار میکند انگار و آدمیزاد دوست دارد همینطور بیشتر فرو برود و دیگر بیرون نیاید انگار . در همان فکر مکرها یاد آن فیلمی بیوافتد از کیشلوفسکی به نام بی پایان که آن خانومه عاشق مردش بود و مرد فوت کرد و شهید شد انگار چون در تمامی زمان فیلم جاری بود و زن چقدر دوستش میداشت آنقدر که وقتی جوانی را در رستوران دید که فقط دستانش شبیه به دست شوی اش بود رفت و با آن مرد خوابید . خب دلش برای دست مردانه مردش تنگیده بود. تو مگر خودت دلتنگ این چیزها نمی شوی که ایش و اوش میکنی ؟

نگارنده یادش می افتد چقدر دنبال دست تو میگشت تا یک گوشه گیرش بیاورد و تف مالی اش کند و پوست آدامس خرسی بچسباند رویش و جایش بماند تا همیشه . که یادم باشی و بخندی و بگویی خیلی خُلی پسر

آدمیزاد است دیگر دلش به همین چرت و پرتها خوش است. آن دنیا که فقط باید بزنیم و برقصیم ، وقت عاشقیت نداریم که !

+;نوشته شده در ;2009/4/29ساعت;19:37 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

محبوبه راد گفت…
چهارشنبه 9 اردیبهشت1388 ساعت: 20:51

وای....چی نوشتی...!من امروز خیلی خراب بودم رفیقخرابتر شدمخرابتر شدمچی نوشتی؟؟؟!!!!!!!!!!!
parisa گفت…
چهارشنبه 9 اردیبهشت1388 ساعت: 23:0

آآآآآآ منم عاشق این کلام درست و درمانش ام
بنل گفت…
پنجشنبه 10 اردیبهشت1388 ساعت: 0:54

این دهاتی بدجور شانس آورده!
لعبت گفت…
پنجشنبه 10 اردیبهشت1388 ساعت: 9:26

سلام به دوست جون خوب نادیده ی ناشناخته ی مجازی هنرمندم.روز و روزگارانت بخیر باشه و همیشه تو حال و هوای عاشقی (حالا اگه شده با همین تف بازیها و پوست آدامس خرسی !!!) اینی که نوشتی داهاتیه خونده ترانه ای است از مونا برزویی!ترانه سرای جوان و توانای کشورمون.ترانه هاش خیلی دلنشینه اما البته از اونجایی که ترانه توسط افراد دیگه ای (مث آهنگ ساز و خواننده و...) به گوش من و شما می رسه بنابراین ممکنه اونقد بد اجرا شه که به کاممون خوش نیاد.ترانه ی "کوه" که علی لهراسبی خوند(البته ناله کرد به جای خوندن )هم مال اونه.این هم آدرس وبلاگشه: http://mb2004.persianblog.ir/1387/11// . اما به قول حافظ : "یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب/کز هر زبان که می شنوم نامکرراست" حالا یا از زبان مونا برزویی یا زبان علی آقای تجدد. کلام عشق زیباست و نامکرر
روزنامه گفت…
پنجشنبه 10 اردیبهشت1388 ساعت: 16:4

تقارن این پست با آن یکی پست (گم شدن سرباز رایان) آدمی را به فکر فرو می برد، چه برسه به ما!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
:)
Drago گفت…
پنجشنبه 10 اردیبهشت1388 ساعت: 19:58

ولی پریدن عطر از پیراهن یادگاری زیاد نشانه ی خوبی نیست ها...دیگه داری از یاد ها میری...فراموش میشی...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نوچ . عطری که از پیرهن میپرد بخاطر بو کشیدن بیش از حد است برادر
بانو گفت…
جمعه 11 اردیبهشت1388 ساعت: 12:8

آره باهات موافقم این زیباترین جمله شعر این دهاتی (به قول تو) البته بود و تاثیر گذار ترینش ، اما تو مطمئنی که اون دنیا درگیر بزن و برقصی فقط؟ تیکه آدامس خرسی رو هم خیلی خوب اومدی
گلاب گفت…
جمعه 11 اردیبهشت1388 ساعت: 19:45

نظر دهنده هم در فکر فرو می رود که چه راحت دست هایش خالی باقی می مانند و همیشه دلتنگ می ماند
ماندا گفت…
شنبه 12 اردیبهشت1388 ساعت: 15:26

همین الان باید این فیلم ندیده رو سفارش بدم .میخوام اون لحظه ای که چشمش به دستای اون جوون میفته رو با چشمای خودم ببینم!
alibi گفت…
شنبه 12 اردیبهشت1388 ساعت: 16:0

http://www.sirhermes.blogspot.com
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنونم
امیر علی گفت…
شنبه 12 اردیبهشت1388 ساعت: 17:52

خیلی وقته صفحتو میخونم و دوست دارم مطالبتو و تنبلی نمی ذاشت برات کامنت بذارم ولی امروز دیگه نمی تونم بی کامنت برم ، این آهنگ همیشه منو می بره تو فکر
بانو گفت…
شنبه 12 اردیبهشت1388 ساعت: 23:23

دوست عزیز اینجانب استعداد درک نشده شما را کشف و لینکتان نمودم البته با اجازه صاحب وبلاگ
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنون
گلاب گفت…
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 16:40

آره/ دو بار هم بچه ها را خواباندیم/ دورشون چمن رختیم!!
گلاب گفت…
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 16:41

ریختیم!!!
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 17:23

آدمیزاد است دیگر دلش به همین چرت و پرتها خوش است*****واقعا چقدر دلخوشی هامون احمقانه شدن ... احمقانه هایی که اگه نباشن همون یه ذره امید به زندگی رو هم از دست میدیم !
مریم بانو گفت…
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 22:7

خب اینجوری بخوایی حساب کنی این دهاتیه خیلی چیزایی دیگه ای گفته که آدم رو فکری میکنه
شادی تبعیدی گفت…
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 22:16

اتفاقا من تنها همین یه موزیکش رو لایق میدونم که به گوشم بسپارم .. اونم وقتی که بی غرض از روبه روی تی وی عبور میکنم .

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو