رد شدن به محتوای اصلی

هوشیار و بیدار

یک نفر دونفر نیستند که . اغلب اینطورند از خواب که بیدار می شوند اعصاب ندارند . توی خودشان هستند حتی اگر خوابی هم ندیده باشند خیره می شوند و میروند توی فکر و دل و دماغ ندارند . باور میکنی ؟ به قولی ( سلام علی آقای دایی )سگ می شوند و دنبال دعوا میگردند.

نگارنده سپس می افزاید شاید در آن هنگام که برمیخیزیم از دنیای بهتری بیرون می آییم و ناخوداگاه پی میبریم که کی هستیم و کجائیم و چرائیم و مدتی طول میکشد تا دوباره به فضایی که آمدیم عادت کنیم ." بورخس" هم گویا درجایی فرضیه نگارنده را کامل کرده و می فرماید : دنیای حقیقی همان است که در خواب است و اینی که می بینید رویا ( یا هرچیزی دیگری ) است .

به هر حال هرچه که هست من خیلی از خدایم متشکرم که خواب را آفرید زیرا تنها تفریح مهیج  فقیر فقراست .

پ.ن: فکر میکنی خواب ماکت کوچکی از مرگ است ؟

+;نوشته شده در ;2009/3/1ساعت;20:17 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

به هلو گفت…
یکشنبه 11 اسفند1387 ساعت: 20:22

سلام.نه فکرنکنم. اتفاقا من بر این باورم که خداوند خواب راافرید تا ما از خستگی نمیریم.من فکر می کنم مرگ جایی باشه که دل ادم تاریک شه.اون وقت می میره و می پوسه.
Dragi گفت…
یکشنبه 11 اسفند1387 ساعت: 22:3

پس تكليف كساني كه به خواب علاقه ندارند چيه؟خواب بي خبري نمياره؟خواب نهايت تنبلي نيست؟
Drago گفت…
یکشنبه 11 اسفند1387 ساعت: 22:4

اون بالايي Drago هست ها,من دوقلو ندارم.
خودنویس گفت…
یکشنبه 11 اسفند1387 ساعت: 23:47

من هم گاهی اوقات، بعض از خواب، حال هیچی رو ندارم.در ضمن در جواب پی نوشتت: به نظر من آره. خواب ماکت کوچکی از مرگه.
نگین گفت…
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 0:50

خواب بسیار خوب و مهیج می باشد!!
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 2:8

هر وقت که می رفت بخوابه، پشت سری که میذاشت رو بالش، همیشه یه چیز می گفت: "هیچ چی بهتر از خواب نیست؛ آدم این دنیا با همه ی آدماشو نمی بینه!". اینکه چرا می گفت و اصلا باید می گفت یا نه، نه تو حوصله ی تو جا میشه و نه تو تجزیه و تحلیل هوش من؛ اما همیشه قاطی خاطره هایی که ازش دارم وول می خوره این یه جملش!واسه ی پی نوشتت، اگه "ریچارد باخ"ی نگاش کنی، اون وقت هیچ چیزی ماکت هیچ چیز دیگه ای نیست؛ نه تولدی وجود داره و نه مرگی!
روزنامه گفت…
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 11:29

اول بفرمایید مرگ چیه ، بعد راجع به ماکت اش چونه بزنیم!
آزاده صالحی گفت…
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 12:29

این جمله اخر را خیلی دوست داشتم.
ديدار گفت…
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 13:41

من كه شبي 5 ساعت ميخوابم، همه اش هم كابوس مي بينم!سوالت خيلي سخته. هنوز مرگو تجربه نكردم. ايشالله هر وقت تجربه كردم بعدش ميام تو خوابت برات مفصلا توضيح ميدم.
روشنک گفت…
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 20:27

من میمیرم واسه خوااااااااااب . حتی اگه یه کابوس وحشتناک باشه !
آندیا گفت…
سه شنبه 13 اسفند1387 ساعت: 8:51

دقیقا همین فکر رو میکنم :)

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو