رد شدن به محتوای اصلی

بختک شمار 5 ( بچه رز ماری و اینک آخر زمان )

بختکها تمام شدنی نیست اما دیگر حوصله روایت کردنشان را ندارم ... این چند وقت مثل زهر مار بودم نه ؟ 

پ.ن : آقای" ............. " ملاحظه فرمودید قربان ؟

+;نوشته شده در ;2008/7/20ساعت;18:21 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

آریان گفت…
یکشنبه 30 تیر1387 ساعت: 18:32

سلام.وبلاگ زیبایی دارید.بهتون تبریک می گم.موفق و پیروز باشید.
dancer گفت…
یکشنبه 30 تیر1387 ساعت: 23:6

اینی که به صلیب کشیدن کیه؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
راوی
ديدار گفت…
سه شنبه 1 مرداد1387 ساعت: 11:38

خوبيش اينه كه ميتوني اين احساس زهر ماريتو كاملا به بيننده منتقل كني. جدا خيلي عاليه! كاملا حال و هواتو تصوير كردي. اميدوارم زودتر از اين احوالات رها بشي.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنون . آن مرد کچل را می بینید ؟ همینجا (توی سرم )نشسته است و بلند نمی شود همه جا با من می آید . توی تاکسی و حتی توی حمام .... تا چند ماه را که حتم دارم نمیرود . باید مسافرش را هم بدهیم ببرد ...
روابط عمومی گفت…
سه شنبه 1 مرداد1387 ساعت: 12:34

سلام دوست عزیزدر ادامه ی جلسات نقد وبـلاگها این هفته با نقد وبلاگ این انبوه سیب خورها حال آدم را بهم میزند (http://seemore.blogfa.com) در خدمت شما دوست عزیز هستیمنویسنده وبلاگ : حسن شیرعلیلذا بدینوسیله از جنابعالی دعوت می کنیم تا با حضور خود موجب گرمی بیشتر این محفل فرهنگی گردید زمان : یکشنبه ششم مرداد ماه 1387 ساعت 17 الی 19مکان : یوسف آباد - پارک شفق - فرهنگسرای دانشجو - سرای کتاب
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
تو این گرما ؟!
ستاره گفت…
سه شنبه 1 مرداد1387 ساعت: 13:50

بچه رزماری کیه؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
همان بچه بی چشم ( نام یکی از فیلمهای رومن پولانسکی . تمامی نامهای این پنج روایت نام فیلمی است )
bITA گفت…
سه شنبه 1 مرداد1387 ساعت: 14:14

لطفا بگید تمام این ماجرا تخیلی بود ...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نبود
پرند آزاد گفت…
چهارشنبه 2 مرداد1387 ساعت: 1:20

آفرین !.... کمتر پیش میاد که تحت تأثیر طرحی قرار بگیرم ... جداً متأسفم برای کسانی که استعداد شما و امثال شما رو درک نمی کنن ! ( جوگیر شدم .. هه هه ) ..فقط حس می کنم کمی تنبلی !.. منم تنبلم البته ... ( دیگ به دیگ میگه .. ) راستی یه انتقاد !.. زنهای طرح های تو همیشه یا قربانی هستن یا وحشت زده .. یه نقش بهتری نمی تونی براشون در نظر بگیری جداً قهرمان ؟..
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
به هر حال این اتفاق برای این زن افتاد ...اما من کلن خانوم ها را زیاد قربانی نمی دانم ... فکر می کردم این را پیشتر ها ثابت کرده بودم !
چهارشنبه 16 مرداد1387 ساعت: 12:56

دوست و همشهري عزيز درود بر شما اينجانب با وبلاگ ستاره هاي بي نشان در خدمت شما هستم لطفا در صورت امكان به ما لينك دهيد . جواد رضایی میرقاید /javad-mir.blogfa.com/
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
یعنی من آن قدر مردمیو محبوب شده ام که همه دوس دارند مرا همشهری خود بدانند ؟

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو