رد شدن به محتوای اصلی

من..

 

iii!iii

 

 

پ.ن : اولین کاریکاتور با قابلیت کپی پیست !

+;نوشته شده در ;2007/12/8ساعت;9:54 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

Jozeph گفت…
شنبه 17 آذر1386 ساعت: 10:14

اینا آیه یا وایه؟
شنبه 17 آذر1386 ساعت: 11:10

اونی که وارونه وایستاده تویی علی جان؟
bITA گفت…
شنبه 17 آذر1386 ساعت: 17:6

چه تعمیم پذیر ! به درد همه کار و همه جور تفسیر می خوره!
dancer گفت…
شنبه 17 آذر1386 ساعت: 22:52

!!!!!!!!!!!!!
شنبه 17 آذر1386 ساعت: 23:13

بسته به این‌که با چه قلم (فونت) ببینیش هم متغیره.
سارا.ک.ب گفت…
یکشنبه 18 آذر1386 ساعت: 22:40

ای بابا تو باز خودتو تحویل گرفتی آقا این دفعه زیاد از حد!!!
گلابتون گفت…
دوشنبه 19 آذر1386 ساعت: 16:47

این یعنی من هم هستم یا دیگه نیستم؟
دوشنبه 19 آذر1386 ساعت: 21:56

چه توانایی هات رفته بالاها
ناما جعفری گفت…
چهارشنبه 21 آذر1386 ساعت: 15:42

آدم ها با آدم های دیگرمتولد می شوندوبعدبا همان آدم هامی میریند...شایدزودتر...نوشته هایت گاهی زودترازآنچه فکرمی کنی تمام می شوند...علی عزیز...قبرشان می کنی...فکر می کنم...البته گورستانی که به وجودآوردی دیگرجا..ندارد..درست نمی گم....
lost-destiny گفت…
شنبه 1 دی1386 ساعت: 17:40

واقعا استعدادهاتون کشف نشده است...!...علامت تعجب علامت مورد علاقه! منه طوری که روزی !!!!!!!!!!!!! تا همه جای نوشته هام دیده می شه!!!
لارا گفت…
دوشنبه 28 مرداد1387 ساعت: 20:16
یاغی گفت…
یکشنبه 18 مرداد1388 ساعت: 0:48

تا این حد؟!!

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو