رد شدن به محتوای اصلی

که دیدار تو اسمش شد ...خیانت

برداشتی آزاد شعری در وبلاگ افسانه های پائیزی

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

بهترین برداشت از کاریکاتور پست قبل

;عزا یا عروسی چه فرقی می کنه وقتی قراره دیگه نباشیم؟;

فریبا

+;نوشته شده در ;2007/8/23ساعت;14:23 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

آهو گفت…
پنجشنبه 1 شهریور1386 ساعت: 19:0

گل ها هرگز خیانت نمی کنند ... گل نماها آری.
آفتابگردون گفت…
جمعه 2 شهریور1386 ساعت: 0:28

مرسی
آفتابگردون گفت…
جمعه 2 شهریور1386 ساعت: 0:35

وقتی که گل آفتابگردان در انتظار یار باشد ولی خورشید و ‍پوشونده ابری که تاریک و تار .خیلی این کاریکاتور به دلم نشست .
گمشده گفت…
جمعه 2 شهریور1386 ساعت: 0:38

وای مرد اون گله رو باش داره زوزه می کشه دیگه به هیچکی نمی شه اعتماد کرد
آفتابگردون گفت…
جمعه 2 شهریور1386 ساعت: 4:11

http://balatarin.com/permlink/2007/8/23/1117047
زن زمانه گفت…
شنبه 3 شهریور1386 ساعت: 6:23

به هیچ کس اعتماد نکن
علی یوسفی گفت…
شنبه 3 شهریور1386 ساعت: 9:38

روی زیبای تو را دیدم و بیمار شدم ...
من گفت…
شنبه 3 شهریور1386 ساعت: 13:46

برای اولین بار به روز شدم.
فاطمه گفت…
شنبه 3 شهریور1386 ساعت: 20:0

خیلی با حال بود هر وقت موقع خیانت کاریش می شه شبیه گرگه ولی بعدش دو باره همون قیافه ی قشنگ رو داره
والریا گفت…
شنبه 3 شهریور1386 ساعت: 23:33

کاریکاتورها که بی نظیرن...و آهنگ بلاگت که می بَرَدم به یه جایی که نمی دونم کجاست!؟!...
آفتابگردون گفت…
یکشنبه 4 شهریور1386 ساعت: 18:49

غروب شد .خورشيد رفت .آفتابگردون به دنبال خورشيد می گشت .ناگهان ستاره چشمک زد .آفتابگردان سرش را پايين انداخت ....گل ها هرگز خيانت نميکنند.در جواب اونی که گفت گلها خیانت میکنن .
شهرزاد گفت…
یکشنبه 4 شهریور1386 ساعت: 22:54

سلام علی جان!!! بار دیگه سلام و خیلیییییی خوشحالم که باز هستی.
فریبا گفت…
دوشنبه 5 شهریور1386 ساعت: 17:51

چه خوشگله این آرامش و آسودگی ِ خیال، فقط اونه که یقین داره فردا خورشید در میاد و تو نور ماه خوشگل خوابیده .... بدا به حال اون گلهایِ بی امید ... خسته از عشق ... مشکوک (از انتخابت ممنون )
فریبا گفت…
دوشنبه 5 شهریور1386 ساعت: 17:52

می شد اینجوری هم دیدش که گله داره زوزه می کشه و .........اما من اونجوریش و بیشتر دوست دارم‘ یقین به عشق
گمشده گفت…
سه شنبه 6 شهریور1386 ساعت: 15:6

من بازم زحمت دارم....
بلفی گفت…
سه شنبه 6 شهریور1386 ساعت: 15:34

همینو دارم بگم: محشره.
علی گفت…
دوشنبه 12 شهریور1386 ساعت: 13:44

دومین سالگرد همایش وبلاگ نویسان گیلانی در روز سه شنبه مورخ 20/6/1386 – در شهر رشت برگزار می گردد . علاقه مندان جهت حضور و کسب اطلاعات بیشتر با ایمیل aliyousefi_r@yahoo.com مکاتبه نمایندحضور برای عموم ، آزاد و رایگان می باشد .
... گفت…
دوشنبه 12 شهریور1386 ساعت: 15:5

سلام عزیزم...خیانت بدترین چیزه تو عالم همین!
×علی تجدد × گفت…
سه شنبه 13 شهریور1386 ساعت: 20:7

دوستان عزیز شما میدونید این دیگه چه صیغیه ؟"در حال حاضر به دلیل حفظ امنیت کاربران امکان ورود به بخش مدیریت را ندارید "آیا از دوستان کسی یادش رفته روسری سرش کنه داخل بلاگفا ؟! کسی باشورت ...ببخشید شلوارک آن درون حضور داره ؟! ... گفتن پسورد و اسم شب کم بود حالا باید یالا هم بگوئیم ؟! شاید آقازاده ای احمدی نژادی کسی داره مطلب مینویسه و من نباید داخل بشم ...ها ؟چرا من پولدار نمی شم تا دات کام بشم و از دست این سرویس دهنده ها راحت بشم ؟
اسپایدرمرد گفت…
چهارشنبه 14 شهریور1386 ساعت: 9:43

آه ازین زشتان که مه رو می نمایند از نقاب از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتابچنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب-----------------------اینجا هم مبارک باشه.. ایشالا دات کامیت رو هم تبریک بگم..!
سارا.ک.ب گفت…
چهارشنبه 14 شهریور1386 ساعت: 13:27

علی جان.... این فصه سر دراز دارد
×علی تجدد × گفت…
چهارشنبه 14 شهریور1386 ساعت: 14:7

به سارا.ک.ب : بله اما اگه این دفعه هم بخوان اذیت کنن دیگه بی خیال وبلاگ میشم اصلا...

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو