ممنون از مدوسای گلم و ; خانم شهرزاد (!) ;;; ;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;; ;;;;;;;; *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* نظر به اینکه من این روزها آرزوهایم را خط زدم تا بقیه به آرزویشان برسند، ; پس قائدتن آرزویی نخواهم داشت ! اما... همیشه فکر میکردم آرزوی هر کس باید آنقدر منطقی باشه که خودش بتوانه برآورده اش...اما یک سری آرزوهایی هست که روح انسان رو میخورد و میجود و قلقلک می دهد و سر آخر قورتش میدهد ...این آرزوها را نمی شود به کسی گفت چون انسان را مشنگ می پندارند ! آرزوهای من این هاست ...آرزوهای محال : آرزو دارم یک سینما داشته باشم ...سینمایی کوچک به اندازه سینما مجستیک ; و اسمش را هم بگذارم سینما شهرزاد ...برای شب افتتاحیه اش هم از مسعود کیمیایی دعوت کنم ... آرزو دارم تخت جمشید را از نزدیک ببینم !! و سنگهاش را لمس کنم!! ( اجازه میدن ؟!) و بعد بخاطر قدرت تخیل بیش از اندازه ام ( که خیلی جاها اذیتم میکنه ) مطمعنن خودم را در آن روزگار تصور خواهم کرد ; و ....احتمالا از هوش میروم! آرزو دارم رابرت دنیرو را در آغوش بگیرم و آل پاچینو را ببوسم ; و یک نفر چهارمی پیدا شود ; ( مثلا نیکول ...
(کارتونیست درک نشده سابق)