رد شدن به محتوای اصلی
قسط دوم شهریه مدرسه را که دادم شجاع شدم!
رفتم با معلم و مدیر مدرسه ی دخترم حرف زدم. گفتم که راضی نیستم از وضعیت این بچه. من انتظار بیشتری از دخترم دارم چون میدانم چه استعدادی دارد. اصلن من هیچی. من پدرش هستم و قربان دست و پای بلوریش میروم. بقیه چی؟ همگان چی؟ آنهایی که بهشان واضح و مبرهن است چی؟ 
گفتم: این بچه سیستم آ یو اس اپل را فوت آب است. شما الان بهش بگو یک اسکرین شات بگیر ببین چه کار میکند. یا مثلن برو اپ استور و بازی نصب کن. گفتند شرطی شده. گفتم: چند وقت پیش خواست برود توی فیسبوکِ من دید فیلتر است رفت وی پی ان را روشن کرد. گفتند: چند حرکت کرده؟ گفتم دوتا. گفتند دوتا بیشتر نمی تواند. گفتم شما میخواهی بروی توی فیسبوک چند حرکت میزنی؟ دوتا دیگه
گفتند آقا ما به بچه ی شما عکس گاو و گوسفند و مرغ و سبزه نشان دادیم گفتیم غذای ما کدام است سبزه را نشان داده بعد شما آیوس آئوس میکنی؟ گفتم : آ یو اس اولن. بعدش مگر دختر من توله ی گرگ یا پلنگ است که شما توقع دارید گاو درسته و زنده ببینید بگوید این غذای ماست؟ من توی این عمر درازم تا حالا صحنه سر بریدن و قطعه قطعه کردن و توی آبگوشت انداختن یک گاو را ندیدم. شما دیدی خودت؟ اصلا تو یک درصد احتمال بده دختر من گیاهخوار است..
*
دو سه روز است فکری شدم. باید چه کنم با این وضعیت؟ دختر من قدرت تکلم و حرکت ندارد. خجالت ندارد گفتن این حرفها. چیزی که خجالت آور است وضعیت آموزش افتضاح استثنائی این کشور است. معلمان دلسوز و مهربان اما غیر متخصص در کارشان. مدرسه هایی که پول گرفتن و فیش صادر کردن را بلدند. کشوری که برای بچه های معولی اش کاری نمیکند چه برسد به کم توانهای جسمی و ذهنی.
*
در اقیانوس شنا میکنم






نظرات

calixtocadman گفت…
Bicycle G - Titsanium Art
‎In titanium ion color stock · titan metal ‎GOLD-BIDRO-CALLS · ‎In stock titanium easy flux 125 amp welder · ‎Outlet · babyliss pro titanium straightener ‎Outlet titanium trim as seen on tv · ‎CALLS · ‎In stock

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو