رد شدن به محتوای اصلی
اشتباه ما است که وقتی آب از سرمان می‌گذرد بی‌خیال می‌شویم. اگر ما هم مثل شما پزشکان گوگولی اهل شکایت و اعتراض بازی بودیم الان کار به جایی نمی‌کشید که هرطوری دلتان خواست رفتار کنید.
بدون توجه به سن و سال و دانش و شخصیت و روحیه بیمارتان مثل زیردست بهش نگاه کنید و «تو» خطابمان کنید.

اشتباه من بود که وقتی دخترک ۶ ماهه‌ام را در بیمارستان ۱۷ شهریور رشت بستری کردید و نوار مغز گرفتید و گفتید باید عمل مغز کنیم و وقتی نوار مغز را نشان دکتر اشرفی در تهران دادم گفت این‌ها دستگاه‌شان خراب است و دوتا خط را چاپ نکردند و چطوری از روی این پرینت حکم به عمل دادند،... شکایت نکردم

اشتباه من بود که صدای پزشک را ضبط نکردم وقتی دو میلیون زیرمیزی خواست تا پدرم را خارج از نوبت عمل قلب کنند. و تا صبح پشت در اتاق عمل بودم تا اگر چیزی کم بود بروم بخرم و فقط کم مانده بود بگویید برو چیپس و ماست موسیر بخر...
 و شکایت نکردم

اشتباه من بود با اینکه به شما اطلاع داده بودیم دخترم مستعد تشنج است باز واکسن سه گانه بهش زدید و در یک روز هشت بار تشنج شدید و در حد مرگ کرد و اگر خواهر پرستارم در بیمارستان نبود تا نجاتش دهد الان دیگر دختری نداشتم،... شکایت نکردم

اشتباه من بود وقتی آن دکتر بیهوشی بی‌ادب در اتاق عمل من را بخاطر ندانستن اصطلاحات پزشکی مسخره می‌کرد... شکایت نکردم...

من همچنان به شما بی‌اعتماد هستم و خواهم بود و این ربطی به یک سریال تلویزیونی ندارد. دقیقن به «تو» ی دکتر مربوط است که حد وسط نداری. یا خیلی رذلی یا فرشته‌!



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

مردی که سنگ قبر خودش بود

  پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود + ;نوشته شده در ; 2008/2/20 ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;