دیشب شب بدی بود. اصلن میخواستم پیاده بروم یکجایی دیگر.هرجا غیر از خانه. اینکه آدمهای توی خانه گناهی ندارند من را تحمل کنند اگه میتوانستم وقتی میرفتم خانه که خواب باشند .
سخت شده است همه چیز. خیلی زیاد. این تنهایی بدجوری اذیتم میکند .دور از اجتماع و توی قفسی به اسم اینترنت . توی باغ وحش فیس بوک و دم تکان دادن برای اینها و لایک به مثابه بادام زمینی یا چس فیل برای میمونی که منم . برای گرگ خسته ای که منم.
داستان گرگ باغ وحش وکیل آباد را گفته ام برات ؟
که بی توجه به من و بقیه و ساکت و آرام گوشه قفسش . جای تاریک قفسش . داشت اشک میریخت ؟
تصور گرگ در من شکسته شد . تا حالا ندیده بودم . اشک حیوان دیده بودم . به خصوص اشک ماهی ها را در تنگ .اما یک گرگ که دوبرابر سگ بود و سیاه ومن فقط توی فیلم دیده بودمش داشت اشک میریخت وصورتش خیس شده بود. دلم میخواست بغلش کنم .از خودم برای اینکه همان اول چوب پشمک را برایش تکان تکان دادم خجالت کشیدم. گریه میکرد عین یک آدم . شکوهش در جنگل را یادآوری میکرد آنجا برای خودش. تمام دنیا برایش سلول انفرادی بود . دیوار به دیوار میمونهای مشنگ .
حالا من که شکوهی ندیده ام در درازای زندگانی ام . برایت از از دلتنگی و حسرت برای آدمها و جاهای ندیده و نبوده زندگی ام گفته بودم ؟
بله فکر کنم گفته بودم . نگفته بودم هم حالش را ندارم بگویم
نظرات
shad bash torokhoda...hame delkhoshi dokhtarak be toe...
آدرس جدید که پرسیده بودی رو همینجا میذارم. اونوقت، میشه اگه توعیتر داشتی بهم بگی اسمش چیه؟
:)