رد شدن به محتوای اصلی

مصاحبه با کانون عصر سوم



علی تجدد، کاریکاتورست دیگری است که از رشت در این کمپین شرکت کرده. او درباره حضور خود در این جریان می‌گوید: “من خودم دو به شک بودم که با بقیه همراه بشوم یا نه. یک اخلاقی ما ایرانی‌ها داریم، یعنی اگر ببینیم یک‌نفر پیشنهادی می‌دهد که خوب و سازنده است، معمولا سخت قبولش می‌کنیم. از این‌که فردی به غیر از خودمان بخواهد رهبری یک جریان را به‌دست بگیرد و یک کار خوب را به‌نام خودش تمام کند، استقبال نمی‌کنیم.اما از این‌ها که بگذریم، تا یک جایی استقبال چندانی نبود اما بعدش انگار اپیدمی باشد، همه دست به قلم شدند، حتی آن‌هایی که کارتونیست نبودند و حتی طراحی بلد نبودند. من اگر جای شکرایه بودم چه‌قدر خوشحال می‌شدم وقتی می‌دیدم تنها نیستم.”
تجدد درباره سیاسی یا صنفی بودن این جریان هم می‌گوید: “لباس پوشیدن‌مان هم در این کشور سیاسی است اما حقیقتا من اهل سیاست نیستم و اگر هم وارد این داستان شدم فقط دلایل انسانی داشت. در ضمن من که صنفی نمی‌بینم. مگر کارتونیست‌ها صنف هم دارند؟ این فقط یک حرکت انسان‌دوستانه و دوستانه بود که ختم به خیر شد.من مصلح اجتماعی نیستم اما اگر مشکلات دیگران هم با کشیدن کاریکاتور حل می‌شود، شخصا اعلام آمادگی می‌کنم. پول هم نمی‌گیریم. دروغ گفتم! کم‌تر می‌گیرم.”




لینک متن کامل مصاحبه با باقی کارتونیستها :
http://www.arsehsevom.net/fa/archives/902

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو