رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۱۱

یکی من و از دست خودم نجات بده

1 مجلس ختم رفته بودیم و نشسته و به چرت و پرتهای آن بابایی که داشت یک چیزی میخواند و ملت ضجه موره میزدند گوش جان می نمودیم .زیرا گوش نمیدهیم ما به کسی اصولن .  2 یارو از موقعیت پیش آمده سوء استفاده اش ر امی برد و ملت و علی الخصوص نسوان داشتند جر میدادند خودشان را . من آنجا چکار میکنم ؟ من اصلن کجای این زندگانی سر جای خودم هستم که حالا آنجا باشم ؟  من خودم را اینگونه دلداری می دادم . آن یاروی عینکی اگر وسط حرفهایش میگفت پفک نمکی مینو یا پودر ماشین لباس شویی شوما ملت اصلن نمی فهمیدند و گریه میکردند . من حواسم جمع است که این را میگویم چون هیچوقت نشده شور حسینی مرا بردارد چه در عزا چه در عروسی . 3 یکبار هم در یک عروسی خدا را به سر شاهد میگیرم وسط آن رقص نور و لنگ پاچه ها که رفته بود روی هوا خواننده داد میزد : اشی مشی ....  شامپو اوه ...  پفک اشی مشی .. . باورش سخت است اما اعتماد کنید به من . مردم خیلی مشعوف بودند و سینه ها و باسنها را با هر کدام از این کلمات می لرزاندند . من ؟ من داشتم به این هنر مردم سرزمینم که میتوانند با گفتن نام اشی مشی لرزه به اندام ملت ...

کجاست آن راه پشت دیوار شب که می رود یکراست درخونه ستاره ؟

1 دیگر زدم به آخرین سیم موجود و سرچ کردم در گوگل  " راه های فرار از ایران " اما هیچکس قبل از من به فکر این نیوفتاده بود که پستی در این مورد بنویسد .  2 هزار جور راه فرار بود اعم از " راه های فرار از بوی عرق . راه فرار از حاملگی ، فرار از زندان ، فرار از پوکی استخوان ، فرار از فلان و فرار از بیسار و رهایی از شائوشنگ.. هیچکس یعنی نمیخواهد از این مملکت فرار کند ؟ همه عین آدمیزاد میروند ؟ من ساده ام که می آیم سرچ میکنم فرار از وطن را ؟ یارو در گوش من میگوید فیلم پورن و پاسور من چرا از کسی نپرسم چطور میشود فرار کرد ؟  3 به در و دیوار می کوبم خودم را . شده ام داستین هافمن فیلم پاپیون . هم میخواهم بروم و هم می ترسم بروم و نمی توانم بمانم و هم روانی شده ام و به کسانی که میتوانند بروند حسادت می کنم ..و سر آخر به پشه ها فحش میدهم  4 اگر بروم دلم تنگ می شود ؟ بله میشود . گاو نیستم که . دلم تنگ می شود . اما برای چه دلم تنگ می شود ؟ خب اگر خوب نگاه کنی میبینی من دلم برای آنچیزهایی که باید تنگ بشود همین الانم تنگ است .  5 دلم برای مادرم تنگ می ش...