رد شدن به محتوای اصلی

باز مجلس عزاست

می رفتیم کارت می خریدیم و بعدن با خط مزخرفمان پر میکردیم و می بردیم مدرسه و دلشوره داشتیم به کی بدهیم کارت را . چه کسی ناراحت می شود چه کسی منت می کشد . چه کسی می نویسد با کمال میل می آیم . چه کسی می نویسد خیلی مایلم بیایم اما نمی توانم ..

2 می رفتم پشت شیشه اسباب بازی فروشی می ایستادم و ده دقیقه به آن چیزی که دوست داشتم نگاه می کردم . یک روز قبل از چشن تولد . تا مادرم مثلن بفهمد من به چی گیر دادم تا همان را بخرد . اما نمی خرید . من ماشین تایپ دلم می خواست ! بزرگ و سیاه  توقعم همیشه زیاد بود جدن . هیچوقت هیچ چیزی نخواستم از پدر مادرم . اما وقتی می خواستم آنها شرمنده می شدند . مثلن ؟ کومودور ، سگا ، کامپیوتر ، گیتار و آخری  ال نود !

3 لذت باز کردن دوباره کادوها صبح فردای جشن تولد از همه چیز بهتر بود . از همه چیز . از پرت کردن ماتحت خیار لای جمعیت حتی ، از سر به سر گذاشتن دخترها ، از سالاد الویه ، چیپس تند و پفک با نوشابه مشکی و مسابقه آروق ( عاروق ؟)

4 لباسها را از ماشین در آوردم . آن هم کی ساعت 1 شب . می گویند ارزانتر است پول برق . یکی یکی باز می کنم و یک تکانی می دهم و می گذارم روی تناب دستی سیار . شورتهایم را که پهن می کنم  زیر لب غر می زنم جوری که خانم خانه بشنود و دلش برایم بسوزد ..." این چیه آخه ؟ همش سوراخ شده ، این نگاه مال چه سالیه .. ایشه . شرتام مال سالهای قبل از دوهزاره . مال اون موقع که می رفتم صدا سیما .. این آبی رو چند بار پوشیدم جلو دوربین کسی ندید .. من که نمی تونم برم برا خودم بخرم . خجالت میکشم ..فروشنده  ها خانمند .. شرت مردونه می فروشن .. بعدن من پاچه دار می خوام اینا مسخرم میکنن .. این چه وضعیتی هستش آخه .. بدم مامانم برام بدوزه اصلن .."

5 فردا تولدم است و من انتظار دارم یک عدد آی پد ، یک آیفون ، یک لپ تاپ ، یک ال نود استیشن ، یک تی شرت نیمایی و خیلی چیزهای دیگر هدیه بگیرم

6 فردا یک جین شورت مارک دار تقلبی هدیه خواهم گرفت . خدا برکت بدهد






نظرات

gleam گفت…
آروغ

تولدت مبااااارک!
چی می‌خوای من برات بخرم؟
‏شادی تبعیدی گفت…
اتفاقا تابستان برای نمایش شورتهای مارکداری که دور تا دورش نوشته کلوین کلاین بعد همهش چسب تولیدی عباسی خوردند جون میده . همینجوریشم توی روز تولدمان غم گین ترین آدم روی زمین هستیم .. اینام با این کادوهاشون .. وولا
Unknown گفت…
Bah bah, tavallode shoma mobarak. Hala agar ipad o iphone nashod, cd music faransavi ghabule?i
MaaNoo گفت…
مِبارکا باشه جناب.
‏ناشناس گفت…
1تولدت مبارک!
2هر روز شکل اینجا عوض میشه!
3دختر گلت رو از قول من ببوس...
MHMD Moeini گفت…
علی آقا خیییلی تولدت مبارک ... تیر ماهی هستی پس تو هم :) ... در مورد هدایا، و با مورد دومش (آیفون)، باهات همذات پنداری می کنم :) ... خدا برکت بدهد
MHMD Moeini گفت…
http://www.google.com/reader/item/tag:google.com,2005:reader/item/e40766ed1e3d1bdc
Altajino گفت…
ممنون از همگی
فسانه :مثل همان موزیک روسی ؟ عین اون قشنگه ؟ :دی

گلام : نسخه امضائ شده آخرین کتابتان

محمد : ممنونم محمد عزیز . بابت کامنت دوم هم لطف کردی اما چشم من پیر مرد آب نمی خورد از این آگهی ها . معمولن پولی داخلش نیست . اگر بود که آیفون الان آرزو نبود :)
Altajino گفت…
به شادی تبعیدی : نه به جون خودم من از اوناش نیستم خم بشم کَپَل م بیوفته بیرون !
Mer3de گفت…
تولدت مبارک کارتونیست. دیگه اون آهنگ قشنگه نیس رو وبلاگت من تو همون گودر میخونمت فقط. ولی الان تولدته اومدم تبریک بگم.
reerra گفت…
اول از همه تولدتون هزار تا مبارک.من همیشه روز تولدم گریه می کنم یعنی از بچه گیم همینجوری بودم و هیچ کس هم نفهمید چرا!!!
بد جوری با تی شرت نیمانی هستم.
Altajino گفت…
به ری را : از یک تاریخی من هم اینطوری شدم . تی شرت هم بار گرانیست کشیدن به دوش !

به مرسده : خیلی سعی کردم آهنگ رو منتقل کنم به وبلاگ کارتونها اما نتونستم
پیرفرزانه گفت…
تولدتون مبارک علی آقا . من برعکس شما مُردم از بس سورپرایز نشدم در ایام تولد . چون هر چی لازم داشتم را کادو می گرفتم . حسرت به دلم ماند که یک بار غافل گیر بشم و چیزی که نمی خوام را هدیه بگیرم . اینم یه جورشه دیگه . انسان همیشه ناراضیه.

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو