رد شدن به محتوای اصلی

کابوس خیابان آرژانتین

کاش همان چل و پنج دقیقه اول تمام شده بود ... وحشتناک گذشت . طولانی ، کثیف ... دردناک


+;نوشته شده در ;2010/7/4ساعت;10:11 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

یک دوست گفت…
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 11:23

سلامخیلی اتفاقی وبلاگتونو دیدم.میشه اگه وقت داشتید بهم سر بزنید.خوشحالم میکنید.منتظر حضور گرمتون هستم.
شبنم گفت…
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 21:25

دقیقا و من نمیدونم بر چه اساسی فکر میکردم الان آرژانتین میزنه و مساوی میشن و یه بازیه طولانی تری رو شاهدیم.با اینکه آلمان قوی تره چرا همه میخواستند که آرژانتین برنده ی بازی باشه؟
ماریا گفت…
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 23:49

آرزانتین احساساتی بازی میکنه!چرا دیربه دیر آپ دیت میکنین؟
مرسده گفت…
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 2:31

چرا کثیف؟به نظر ِ من آلمان خیلی تمیز آرژانتین رو حذف کرد
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
سخت نگیر یک دیالوگی بود از سین سیتی
کافه اسپرسو گفت…
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 13:28

اوهم:(
ghostan گفت…
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 18:11

من که کیف کردم.
Jozeph گفت…
سه شنبه 15 تیر1389 ساعت: 20:44

حق آلمان بود اما حیف !!
ديدار گفت…
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 12:28

ها ها ها من هزار تا فكر ديگه كردم به جز فوتبال. فكر كردم رفتي آزمايش خوني چيزي دادي!!!ان شاءالله و به ياري خدا و پيغمبر و به مسئلت دعاي خير ما، امسال آلمان جام رو مي بره.
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 15:51

ما رو غصه ی مارادونا از پا درآورد ...

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو