رد شدن به محتوای اصلی

تقصیر من بود

طفلکی وقتی میگفت : امسال که کاپشن ندارم زمستان هم قرار نیست تمام بشود انگار ... هنوز هوا سردِ ...

یک لحظه شرمنده شدم

+;نوشته شده در ;2010/4/24ساعت;19:29 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

حمید گفت…
شنبه 4 اردیبهشت1389 ساعت: 19:59

توی این دوره زمونه ادمیزاد زیاد "شرمنده" میشه...پست قبلیت زیادی خوب بود...موفق باشی
علیرضا گفت…
شنبه 4 اردیبهشت1389 ساعت: 22:55

اکبر عبدی از حسین پناهی تعریف میکنه یه روز اومد سر لوکیشن کاپشنش تنش نبود. گفتم حسین کاپشنت رو چرا نپوشیدی؟ هوا سرده! گفت قشنگ بود نه؟ دوسش داشتم اما یکی رو سر راه دیدم هم دوسش داشت هم بهش احتیاج داشت.من فقط دوسش داشتم!
فسانه گفت…
شنبه 4 اردیبهشت1389 ساعت: 23:21

امشب را که مراقبه می کنیم با این پستتان، تا فردا خدا چه بخواهد...
(-: گفت…
شنبه 4 اردیبهشت1389 ساعت: 23:42

ای بابآه ه ه ه ه ه
هدی گفت…
یکشنبه 5 اردیبهشت1389 ساعت: 8:50

پاییز که میشد دلم شور میزد,میترسیدم ژاکت یکی از هم کلاسیهایم را پوشیده باشم...اما تقصیر او نبود
الهام گفت…
یکشنبه 5 اردیبهشت1389 ساعت: 8:56

به قول شما وقتی گرمه انگار لختیم انگار خود خودمونیم و زیر هیچی نمیتونیم قایم بشیم . آدم احساس خوبی نداره .
hana گفت…
یکشنبه 5 اردیبهشت1389 ساعت: 17:3

وایییی منم یه مدتی همینو می گفتم
شین بانو گفت…
یکشنبه 5 اردیبهشت1389 ساعت: 18:33

حتا اگر خنده تان هم بگیرد ؛ باید بگویم که من راست راستکی گریه ام گرفت...
دوشنبه 6 اردیبهشت1389 ساعت: 8:52

اومدم بنویسم " اما سرما بهتر از گرما است ... " ، که شک کردم ! این روزها کثیر الشک شدم ...
ديدار گفت…
دوشنبه 6 اردیبهشت1389 ساعت: 10:58

اگه مشكل اين آدم با يه كاپشن حل ميشه من حاضرم همه كاپشنامو بهش بدمتو هم ميتوني براش ده تا بخريمشكل كاپشن نيستمشكل تعداد اين آدماست مشكل بزرگي مشكلاتشونه اين روزا روزي نيست كه بي غصه اين آدما شب بشهاز بس زيادنجلوي چشم همه موننمن با يكيشون خيلي رفيق شدميه بچه 9-10 سالستاما فقط ميتونم در حد كاپشن و لباس و خيلي چيزاي جزيي بهش كمك كنممشكل خونه نداشتنشونو چيكار كنيممشكل سرماي زمستون و اتاق بي بخاريشونو چيكار كنيم كه زوار همه ديواراش در رفته و از هر درزش باد زوزه ميكشه توتازه سر سفرشونم جاي نفت، نون خاليه هميشهدم اسلام گرم واقعا!ايرانيا كه همه كافر و محاربنچيزي بهشون از بيت المال نميرسه!
مهیار گفت…
دوشنبه 6 اردیبهشت1389 ساعت: 12:57

پیرو صحبت دوست گرامی دیدار باید بگم مشکل ما فقط یه چیزه..."مسئولین ما عمرا شرمنده نمی شوند.."راستی..یه لطفی بکن و یه سرکی به ما بزنوبلاگم تازه متولد شده....پارازیت
ابله خاتون گفت…
دوشنبه 6 اردیبهشت1389 ساعت: 22:51

الهی بمیرم!
تبسم گفت…
دوشنبه 6 اردیبهشت1389 ساعت: 23:44

سلامپست قبلی تون من رو ترسوند. گفتم حالا این بچه بدون شما چه کار کنه؟
الهام گفت…
سه شنبه 7 اردیبهشت1389 ساعت: 11:0

من معتاد موسیقیه متن بلاگتون شدم .مال فیلم ؟
طنز اسپرسو گفت…
سه شنبه 7 اردیبهشت1389 ساعت: 14:53

نه تقصیر کیوسک بود
فاخته گفت…
سه شنبه 7 اردیبهشت1389 ساعت: 21:52

چي بگم
چهارشنبه 8 اردیبهشت1389 ساعت: 11:9

http://www.khabaronline.ir/news-58117.aspx
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
من می خواهم پس از این از کبوتر نامه بر استفاده کنم تا ببینم کی اینها می آیند شاهین تربیت کنند کفترهایمان را هم بخورند و بعدن پیام مارا ببرند برایشان استفراغ کنند ( ببخشید البته !)
مه گفت…
چهارشنبه 8 اردیبهشت1389 ساعت: 16:16

خواستم بنویسم " چه مطالب قشنگی دارید" ...ولی انگار خواننده های وبتون هم همه اهل دلن.:)خوشحال میشم اگه به وب من هم سر بزنین
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
دل خواننده های مرا از کجا دیدی ؟ :)
کیامهر گفت…
پنجشنبه 9 اردیبهشت1389 ساعت: 13:44

رییس مملکتت باید شرمنده بشهتو چرا؟

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو