رد شدن به محتوای اصلی

ن و الخ

       

بعضی ها به روایت جناب هدایت دایره نون را خوب می نویسند . من آن زمان که کوچولو بودم هم بی آنکه خبری از اشاره صادق خان داشته باشم دایره نون می نوشتم اما کنار هم دو به دو چهره به چهر روبرو ..یکبار هم مادرکم به پدرم گفت این بچه چرا اینقدر چیزهای بی ناموسی میکشد . اما پدرم از خط نقاشی های من لذت میبرد و آنها را از دید روانشناسی نقاشی کودک نگاه میکرد اما من داشتم دایره نون تمرین میکردم از این رو فکر میکنم روانشانسی نقاشی کودک چیز اساسن  بی پایه ای است از نظر من . من الان هم آن چیزی که توی ذهن منحرف آقاجان بود را هم بلد نیستم درست و درمان بکشم !

+;نوشته شده در ;2010/3/11ساعت;20:48 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

برهان گفت…
پنجشنبه 20 اسفند1388 ساعت: 17:20

با سلام به شما دوست عزيزوبلاگ فوق العاده اي داري محسن چاووشي بزرگترين خواننده ي ايران ... با آلبوم فوق العاده ي ژاكت آمد ..با ريميكس آهنگ نفرين و دور آخر به روز هستم... شايد تو يكي از هواداران بزرگ اين استاد باشي ... منتظرتم عزيزم دوست داشتي منو لينك كن با اسم بزرگترين سايت هواداران محسن چاووشيو منو خبر كن تا لينكت كنم راستي ... بزرگترين ديجي ايراني ... البته ساكن هلند منتظر شماستآهنگاش ميتركونه www.djshida.com
رضا گفت…
پنجشنبه 20 اسفند1388 ساعت: 22:47

جالبه!
قلمو گفت…
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 0:53

یاد نقاشی های خودم افتادم که توش همیشه بیشتر از یه خورشید داشتم. فقط واسه اینکه عاشق رنگ زرد بودم/ هستم!میگن خورشید نماد حمایت و پدر هست. باور نمیکنم!
فرشته گفت…
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 1:26

از اون جا شروع شده که حالا کلی هنرمند شدین دیگه...بابت اهنگ هم ممنون.
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 12:38

فکر نکنم روانشناسی نقاشی کودک چیز مزخرفی باشه. به هر حال روانشناسی خیلی علم سختیه.حالا چرا دایره نون؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نه مزخرف نیست ، من اعتماد و اعتقادی بهش ندارم . مثل فال قهوه می ماند به نظرم
فراری گفت…
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 17:34

آهر که لخت روی سینه ام می افتد...
فرنی گفت…
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 22:55

یاد ساث پارک افتادم.قسمتBabe's boobs destroy the societyیه همچین چیزی بود اسمشاستن رو دیوار دایره نون می کشید هیاستن بود یا کایل؟ یادم نیست
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ندیدم
لاله گفت…
شنبه 22 اسفند1388 ساعت: 9:20

دایره های نون را بزرگ میکشیدید یا کوچک حالا؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
اندازه فونت 12 tahoma مثلن :)
ره بر گفت…
شنبه 22 اسفند1388 ساعت: 11:7

می دونی مهندس!بحث اعتقاد نیست.نباید اعتقاد داشت!فقط باید گفت شاید درست باشه!!باز بودن فکر یعنی اینهیچ نفی و بستی واسه اندیشه وجود نداره
فاخته گفت…
شنبه 22 اسفند1388 ساعت: 12:0

bande yek term mordam sare hamin elm bi asase ravan shena30 naghashi kodak
سحر گفت…
یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 10:30

سلام فكر كنم سمت چپيه نياز به پروتز داشته باشه . موفق باشين و شاد
تلخک گفت…
سه شنبه 17 فروردین1389 ساعت: 12:18

من حکمت اون نون تکیه رو نمی دونم یکی بگه یاد بگیرم
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
سرطانی چیزی بود لابد ، جفتش را بردند

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

مردی که سنگ قبر خودش بود

  پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود + ;نوشته شده در ; 2008/2/20 ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;