رد شدن به محتوای اصلی

ماندگارتر از هسته هلویی که نیست شود از برای آمدن هسته دیگر بر هستی

برنامه زنده ا.ن را دیدی در معرفی وزیر پیشنهادی وزارت بهداشت چه گفت ؟ واقعن باورت میشود رئیس جمهوری در یک برنامه زنده بردارد بگوید :

آقای لنکرانی مرد بسیار خوبی بود . ایشون خیلی خدمت کردند . من یک جای هم گفتم ایشون مثل هلو می مونن دلم میخواد بخورمشون ( خنده ، از همون خنده ها .. آره )

بعدن اوشان که خوب بود ، هلو بود  چرا عوضشان کردید آقای ا.ن ؟ چه چیزی در این خانم دیدید که اسمش را بلد نیستم و حالش هم نیست سرچ مرچ کنم و وقت گوگل نازنین را بگیرم ؟ خب وزیر قبلی همانند هلو پشمالو بودند قبول . اما این خانم که چادر به سر دارند و آن قسمتهای بیرونی شان هم که پشمی ندارد ما ببینیم . ایشان کمپوت هلو هستند در قوطی ؟ هوم ؟ هندوانه هستن ایشون ؟ درشون بستس ؟ سیبی هستند که گاز باید زد با پوست ؟ چی پس ؟

+;نوشته شده در ;2009/8/22ساعت;10:17 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

بی تا گفت…
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 10:25
یاغی گفت…
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 12:22

خوب، در مقایسه با خود دکتر ا.ن بی شک هلو هستن. آنهم از نوع پوست کنده.ایشون رئیس جمهوری هستند که در اذهان می مونن. نه تنها برای خدمات شایستشون، بلکه به خاطر ادبیات بی نظیر و منحصر به فردشون که دنیا رو متحول کرده!بنده بعد از هر بار شنیدن سخنرانی های ایشون، از فرط خوشحالی به سقف چسبیدم یا کلا به دلیل میزان شایستگی ایشون اشک ریختم و خدا رو به خاطر اهدا همچین لعبتی سپاس گفتم! وزرای انتخابی ایشون هم بی شک تعدادی از 313 نفری هستند که قرار است همین جمعه بیاید..! ولی خوب چون آقا با ایشون روابط حسنه و نزدیکی دارن، برو بچه ها رو زودتر فرستادن واسه خدمت!شما هم میتونید تا اطلاع ثانوی برای افزایش شادی و نشاط مردم، یه اتفاق دوستان گوشه بشینید، دست بزنید و بخونید: "باز شود. دیده شود. بلکه پسندیده شود!"
روزنامه گفت…
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 12:50

به صورت نقل قول شنیدم و اول باور نکردم، چون یادم بود افرادی به خاطر گفتن حرف هایی خیلی کمرنگ تر از این، به توهین به شان رسانه ملی متهم شدند... اما روزگار عجیبی است، می شه همه چیز رو باور کرد!ضمنا - مرسی برای تبریک... نه ، هیچ وقت برای گفتن حرف های خوب دیر نیست :)
سمت سرخ سیب گفت…
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 15:51

چرا همه با هلو تعریف شدن ؟
مانی گفت…
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 19:2

این مطلب لینک شدممنون
قربانی گفت…
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 22:10

آره...و تنها همان هست بی هست است...
نیگن گفت…
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 23:44

واقعا این ا.ن حالش خوبه؟!!!
اشکان گفت…
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 0:47

سلام . خوبی . اومدم دعوتت کنم تو بازیه داستان نویسی ما شرکت کنی .1 سر به وبلاگم بزن .مرسی
محمد گفت…
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 2:2

همون که زن الهام گفت. این یارو (ا.ن) معجزه هزاره سومه (که چه عرض کنم، تمام تاریخه)
(-: گفت…
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 3:51

من هنوزم فکر می کنم فیلمش رو که دیدم و شنیدم جعلی بود. ساختگی بودیا شاید هم، همه این ها خواب بودهیه دونه بزن تو گوش من بی زحمت
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نمیشه بوست کنم بیدار بشی مثل زیبای خفته ؟ :))
msd گفت…
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 4:9

اين جملات شاهكارشو براي خاله ام كه تازه برگشته ايران تعريف كرديم ، تعجب كرد. گفتيم اين كه چيزي نيست شاهكارهاي ديگه اي هم داره ، مثل "قطعنامه دون" و "روي اون جاتون آب بريزين" و ... او از خنده داشت ميتركيد! البته ما هم از غصه !
لیلا گفت…
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 9:59

بی خیال، این بابا توانایی والایی در انکار حرفاش داره. اگه دو فردا دیدن داره میگه من کی گفتم هلو شک نکنین. همون طور که هاله نورو خس و خاشاک و انکار کرد.بعدشم بده هر دفعه میاد حرف بزنه واسه یه ماه به ما سوژه میده؟؟؟؟احتمالا این بانو شفتالو تشریف دارن، همچین یه پله بالاتر از هللللللللللللو
ثلج گفت…
دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 1:49

آخه کیه این ... رو به حساب بیاره؟ا.ن کلمه ی جالبیه ما ترکا چه کلماتی که نداریمیکی نیست بهش بگه بابا هسته هلو. هسته هلو اونم با تمام کج و معوجی هاش.
آزاده گفت…
دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 10:28

منم هلو می خوام ای کاش می تونستم یک چیز دیگه بنویسم ولی.چیزی بدون سانسور.چیزی که خودم دلم می خواست
پگاح گفت…
دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 15:18

سلام استعداد جان///خوبی؟خندم گرفت از نوشتتاسمشو چی گذاشتی این مخففه؟
رضا گفت…
دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 20:36

اين ميخواد بااين حرفها دوباره سر زبانها باشه خوشش مياد مردم در باره اش حرف بزنندبهترين راه اينه اصلا نبيني و نشنويش
فسانه گفت…
سه شنبه 3 شهریور1388 ساعت: 12:11

ما تقریبا شما را هم که درک نشده بودید ، داریم درک میکنیم .خب البته این ا.ن. دیگر چه موجودیست!!!قبل از انتخابات، عسلی من بنای پارس کردن گذاشت به بانویی سبزپوش که من به قصد دلجویی او که به عسلی میگفت من که سبز پوشیده ام ، چرا پارس میکنی ،گفتم که دختر من طرفدار احمدی نژاد است و البته ظریفی با من بود که حسابی ناراحت شد و گفت چرا به بچه توهین! میکنی. حالا امیدوارم از دو خط نوشته شده در ابتدای مطلب احساس توهین شدگی نکنید.
یکی گفت…
سه شنبه 3 شهریور1388 ساعت: 14:20

راستش بعد این صحبت آقای ا.ن همه فامیل ما به هلو میگن وزیر بهداشت.چند شب پیش مهمون داشتیم .میوه تعارف میردیم همه شون میگفتن ما وزیر بهداشت میخوریم.عجب وزیر بهداشتهای خوبی از کجا خریدین
میلتا گفت…
سه شنبه 3 شهریور1388 ساعت: 23:26

کاش من اعتماد به نفس این انسان شریف(!)را داشتم!!و البته شیوایی کلامشون رو
محمد گفت…
چهارشنبه 4 شهریور1388 ساعت: 1:39

محمد هستم، کامنت قبلی نام نویسنده اشتباه شد!
پ گفت…
چهارشنبه 4 شهریور1388 ساعت: 1:39

آقای لنکرانی واقعا انسان بزرگی بودند، تنها کسی که ما(خانوادگی) از کابینه ی این دولت ملعون قبولشان داشتیم، گویا خودش نخواسته بود باشد... تیتر جالبی انتخاب کردید ... شده تا حالا فکر کنی چرا زودتر نامجو نشدی؟!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نه من تنبل تر از آنم که بخواهم مانند او بشوم . همین علی تجدد که هستم راضی ام !
مدیاستنوم گفت…
سه شنبه 10 شهریور1388 ساعت: 0:32

اولش گفت من به لنکرانی علاقه شخصی دارم ...من فکر کردم داره راجع به این زنه میگه...شروع کردم به خندیدن...بقیه شو نشنیدم.تو اون هیر و بیری خندیدن، یه "هلو" و یه "دلم می خواد..." هم شنیدم و از اونجا که همچنان فکر می کردم داره راجع به این بانو صحبت می کنه دهنم چسبید به کف زمین تا نیم ساعت بعد که از اینترنت فهمیدم واقعا چی گفته!

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو