رد شدن به محتوای اصلی

سبز سبزم ریشه دارم

برایمان مهم نبود که بازی برده را مساوی کردید. حتی اگر امشب نتوانستید به جام جهانی صعود هم کنید مهم نیست . همان مچ بندهای سبزی که به دستتان بسته بودید برایمان یک دنیا می ارزید . مهم این هم نیست که چرا نیمه دوم بازی بازشان کردید. حالا دیگر آن بازیکنان از دماغ و جای دیگر فیل افتاده نیستید . از ما بودید و به ما برگشتید . خوش آمدید قهرمانان وطن

پ.ن : عکس

+;نوشته شده در ;2009/6/17ساعت;18:37 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

دنیا گفت…
چهارشنبه 27 خرداد1388 ساعت: 19:40

180 درصد موافقم!خیلی بهم روحیه دادنعاشقتونم بازیکنای با غیرت کشورم شما پیروزید تو قلب ما واسه همیشه
اسپایدرمرد گفت…
چهارشنبه 27 خرداد1388 ساعت: 20:53

حرکت فوق العاده‌ای بود...ماله کشی رو از اینجا بخون : http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=52210نمی‌دونم چرا فقط شیش نفرشون مچ بند داشتن اونوقت :))
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
کاش آندرانیک هم می بست تا آنوقت میدیدم آقای پور حیدری چی میگفتند ! احتمالن اوشان نذر مریم مقدس داشتند :)
سمیرا گفت…
چهارشنبه 27 خرداد1388 ساعت: 22:19

اخ گفتی...
یک ایرانی گفت…
چهارشنبه 27 خرداد1388 ساعت: 22:28

امروز وقتی اون مچ بندا رو دیدم امیدوار شدم افتخار کردم به بودن چنین بازیکنایی در تیم ملی کشورمون ایراناین روزها قدر ایران و ایرانی رو بیشتر میدونم و قلبم برای وطنم بیشتر از قبل می تپه
بابا آب داد گفت…
چهارشنبه 27 خرداد1388 ساعت: 22:50

مرحبا و صد آفرین به این غیور مردان سبز
افرا گفت…
پنجشنبه 28 خرداد1388 ساعت: 1:10

فکر کن مردم چقدر آپ تو دیت هستند که عکس اینها را پرینت گرفته بودند آورده بودند به راهپیمایی. من گفتم این ها هم مخشان تاب داردها، فوتبال چه ربطی به انتخابات دارد، که بعد یادم آمد ا.ن. می تواند ربطش بدهد...بعد یک خانمی جریان را برایم توضیح داد.دم همه شان گرم
آی دا گفت…
پنجشنبه 28 خرداد1388 ساعت: 1:31

خیلی هم دلی قشنگی بود...
گلاب گفت…
پنجشنبه 28 خرداد1388 ساعت: 3:6

وقتی دیدمشون واقعاً ذوق کردم... البته اون موقع فکر کردم شاید از عمد نباشه و فقط خودم همچین فکری می کنم و یا شاید عمدی باشه و اصلاً کسی متوجه نشهالان خوشحالم که می بینم دیگران هم از دیدن این دستبندای سبز به وجد اومدن
تبسم گفت…
پنجشنبه 28 خرداد1388 ساعت: 9:5

سلامعذر می خواهم، اگر کمی تند رفته ام. شاید برمی گردد به انتظار بالایی که داشته ام، از شمایی که با آمدن و رفتن در همین صفحه شناخته امتان. حرفم این است که هر کسی سهمی دارد به هرحال. نیست؟
نپتون گفت…
جمعه 29 خرداد1388 ساعت: 13:30

آره ولی تا چهار سال دیگه باید سماق بمکیم..
مهسا گفت…
دوشنبه 1 تیر1388 ساعت: 18:11

در حد اسکار حال کردم با این کارشون قربوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون همه شون برم

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو