رد شدن به محتوای اصلی

F....N....F

+;نوشته شده در ;2009/1/20ساعت;14:1 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

Drago گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 14:39

1.اول!(مرسي گوگل ريدر!)2.اوه ايندفه خود كارتونيست هم توي كارتونه
خودنویس گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 14:42

بدجوری منتظرم.(I'm waiting; and Life's waiting)در ضمن یه پیشنهاد:خوب می شه اگر بعضی موقع ها مثل همین، از پشت صحنه کار هاتون هم عکش منتشر کنید. من که خیلی به گرافیک دوبعدی از هر لحاظ علاقه مندم، بدجوری با این پشت صحنه حال کردم.
احمد آزادی گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 15:41

سلام ...چی بگم والله ما که چیزی دستگیرمون نشد . آنهایی که حدس میزدیم درست در نمی آمد این یکی که دیگه واویلا ...از بس آی کیو بالاست دیگه شاد و پاینده باشید
اسپایدرمرد گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 15:55

مهارتت در عکاسی با دست چپ مثل کشیدن نقاشی با دستت راستت میمونه..!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
:)
فانتازیو گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 16:41

ویتینگ کردم...
آندیا گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 20:48

اینم 2 روز دیگه میاد روی پرده؟ باید جالب باشه.
زندونی گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 23:18

مسئله اصلاَ دین و آئین و تعداد زن‌های آدم‌ها نیست.. مسئله آن عطری‌ست که ازشان توی زندگی‌شان آن وقت‌هایی که می‌خواهند خوب جلوه کنند به مشام می‌رسد..
معتاد گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 23:32

این یه مرد که بعد از دیدن خیانت زنش پشت در اتق بی حال افتاده
معتاد گفت…
سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 23:33

این یک کارتن خوابه
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
شما هنوز 18 فرصت دیگر دارید :)
Mory گفت…
چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 0:0

اوه! خیلی وقت بود این آهنگ پس زمینه رو نشنیده بودم... آخرین باری که شنیدم همین حالی که الان پیدا کردم رو داشتم... شدیدا تاثیر گذاره ... مخصوصا روی وبلاگ های با رنگ تیره... مطالب و کاریکاتور هات رو به مرور میبینم ... درکت میکنیم داداش... هر چند ما رو هم هیچکس درک نکرد...
بهاره گفت…
چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 13:38

چه درمانده ست قیافه ی این طفلی مرده...تو اون یکی قبلیه که دل و جگرمون رو آوردی جلو چشمون ! ببینیم تو این یکی چجوری دلمون رو قیلی ویلی می کنی از همدردی...!اینقدر با احساسات این مردم کارتون نگاه کن بازی نکن آخه مرد !چه دست هنرمندی در ضمن ! :) خوش بختیم !
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
چه چیز جدیدی از من کشف کردی که خوشبخت شدی :) ؟
م.الف گفت…
چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 14:20

راستش نمی دونم از چهره کسی الهام گرفتی یا نه ولی چهره اش من رو یاد یه بنده خدایی می اندازه. تو هم میشناسیش. همه می شناسیمش. در دنیا تابلو شده است
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی نکنید آقاجان!
معتاد گفت…
چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 16:46

این توییاین احمدی نژادهاین مک مورفیهاین تام کوروزهاین کروبیهاین وضعیت اقتصادیه
پریسا گفت…
چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 23:38

باحاله...:-) اما من متوجه نشدم چرا مچ دستتونو سیاه کردید؟!!:-(
؟ گفت…
پنجشنبه 3 بهمن1387 ساعت: 19:53

بازسازی اینم؟ شبیه اون پسرس که تو تاکسی رفته بود تو فکر و خیال...
والریا گفت…
پنجشنبه 3 بهمن1387 ساعت: 23:20

چه دست قشنگی ...

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو