رد شدن به محتوای اصلی

coming soon

 عشق ،ارزش مردن دارد ، ارزش کشتن دارد ، ارزش به جهنم رفتن دارد ...

برنامه آینده وبلاگ کارتونیست درک نشده در سراسر جهان

+;نوشته شده در ;2008/12/18ساعت;14:38 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

ایرانی نامه گفت…
پنجشنبه 28 آذر1387 ساعت: 23:14

راستش، جمله رو باز نکردی تا دقیقا بفهمیم چه عشقی، کجا ، چگونه، کی، چطور. بنابراین نظر نمی دم. (دروغ نگم بهت، همین طوری زیاد موافق این جمله نیستم)دقیقا 454 ساله که وبلاگت رو به روز نکردی. حتما دلیلی داره.
Drago گفت…
پنجشنبه 28 آذر1387 ساعت: 23:26

كجايي شما؟چرا انقدر دير آپ كردي؟گفته بودم بازم ميام ولي قرار نبود انقدر تو خماري بزاري!100 دفه اومدم ها!ايول عاشق اين كارتم.خيلي باحاله كه فقط يه تيكشو ميذاري بعدا كامل ميذاري.شديدا منتظر پست بعديتم.موفق باشي.
کسرا خان گفت…
جمعه 29 آذر1387 ساعت: 10:49
سمیرا گفت…
جمعه 29 آذر1387 ساعت: 13:22

اخ جون....کاریکاتو ر جدید
جمعه 29 آذر1387 ساعت: 16:50

عشق خود جهنمه ... !......................................................................................................یک نظر شخصی : نوشته های استعداد درک نشده را از کاریکاتورهایش بیشتر دوست می دارم !پی نوشت (!!) : کاریکاتورهایش را هم بسیار دوست مییییدارم ( نه به اندازه ی نوشته هاش !)
dancer گفت…
جمعه 29 آذر1387 ساعت: 23:11

ارزش درك نشدن هم داره؟
خودنویس گفت…
شنبه 30 آذر1387 ساعت: 9:1

امیدارم زود بیاد.
بهاره گفت…
شنبه 30 آذر1387 ساعت: 12:3

به به...فعلا که من شدیدا پایه ی این سریالای مسابقه ای عشقی Gem هستم !ببینم این برنامه ی عشقی کاریکاتوری چطوره؟پیام بازرگانی که نداره وسطش؟ مثلا انیمیشن پخش کنه؟!
درخشانی گفت…
شنبه 30 آذر1387 ساعت: 12:4

سلام. شب یلداتون مبارک. به نظر می رسه که خبرهای خوبی در راههاگر چه چشمهای اون آقاهه لبریزه از نگرانی و تشویشه!اما وقتی حرف از عشق به میون میاد.........
احمد آزادی گفت…
شنبه 30 آذر1387 ساعت: 15:20

سلامببین ملت واسه خودشون چه کلاسی می گذارن اهه . مگه ما چیمون کمتره از فردا وسط وبلاگ خونی پیام بازرگانی هم می گذرایم . تازه این دیالوگ رو یک جایی شنیده بوده توی یک فیلم چهارپاره ...شهر گناه آره یادم آمد توی فیلم شهر گناه شنیدمش شاد باشی منتظر بقیش هستم
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بله مال همان فیلم است . البته آنجا عبارت عشق را نمی گوید .

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو