رد شدن به محتوای اصلی

بختک شماره 3 ( گناه اصلی )

+;نوشته شده در ;2008/7/13ساعت;17:25 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

Didar گفت…
یکشنبه 23 تیر1387 ساعت: 1:56

Wow I dont know what to say!
Didar گفت…
یکشنبه 23 تیر1387 ساعت: 15:20

lol Chi begam akhe?! Mesle inke ghasd darid tahe dele mano nayomade khali konid...
پرند آزاد گفت…
یکشنبه 23 تیر1387 ساعت: 15:51

وای !... جداً کار به اینجا هم کشیده ؟!... :(
bITA گفت…
یکشنبه 23 تیر1387 ساعت: 16:18

من این وسط متوجه نقش محمدرضا گلزار نمی شم...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
سیاهی لشکر بود ! چی میگن این روزها ؟ هنرور ؟! از جدی گذشته فقط یک دوره زمانی را نشان میداد . اما شما که گفته بودید نمی خوانیدش !! دیدید حالا ؟!
bITA گفت…
یکشنبه 23 تیر1387 ساعت: 17:2

جواب کامنتتون رو هم دادم همشهری !
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
همشهری ؟
dancer گفت…
یکشنبه 23 تیر1387 ساعت: 22:52

تجاوز؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
:(
آرش گفت…
دوشنبه 24 تیر1387 ساعت: 2:22

داره اروتیک میشه !
سهیل گفت…
دوشنبه 24 تیر1387 ساعت: 7:44

نمی دانم علی جان شاید عیب از سیستم درپیتی بنده باشه ولی به جان جدم هر چی می کوشم (!) بی فایده اس. تصاویر باز نمیشوند.یه فکری کن.راستی، آقا یکی از هزاران درد بی درمون ما اینکه یهو گیر میدیم به یه چی و تا حالمون بهم نخوره و گلاب به روتون بالا نیاریم ولش نمیکنیم. شده حکایت ترانه ابیه ابی. یاد دهه شست بخیر. (خب حالا که چی؟ هیچی همینجوری گفتم دور هم باشیم تا بگذره.)فعلا
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بقیه که دیدند . من خودم هم میتونم ببینم !
دوشنبه 24 تیر1387 ساعت: 8:56

ببین! تصویر بعدیش سانسوریه دیگه؟

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو