رد شدن به محتوای اصلی

روزهای ترانه و اندوه

 

پ.ن: بازپخش !

                                             *+*+*+*+*+*+*+*+*+*

تک مضراب : موهایم که به قاعده بلندی زُلف همین آقای گیتاریست بود ،ریخته شد کف سلمانی . اشتباه  جانکاهی بود .  هر قیچی که میزد ،  انگار به رگ و ریشه ام میزد . دردم میگرفت . مردک منظورم را بد گرفت و گیسوان عزیزتر از جانم را " که تا به حال به عمر بی خود ِ خودش ندیده بود " آنچنان کوتاه کرد که کافر نکرده و به هر کی گفتمش باور نکرده .

پ.ن : عادت کرده بودم هر بار میروم سلمانی یارو بگه آقای فلانی باز موهای سفیدت دارد زیاد می شود . ولی اینبار گفت آقای فلانی یک تار موی قرمز توی سرت دیدم !

+;نوشته شده در ;2008/6/7ساعت;13:26 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

dancer گفت…
شنبه 18 خرداد1387 ساعت: 14:20

گیتارت هم مثل ماله همین آقاهه هس؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
گیتار ندارم ، سه تار میزنم . فعلا اینطوری نشده
همیشه ایران گفت…
یکشنبه 19 خرداد1387 ساعت: 1:19

زهرا - فقر - باباhttp://hamisheiran.blogfa.com
پرند آزاد گفت…
یکشنبه 19 خرداد1387 ساعت: 4:47

این طرح کار خودته ؟... چه دلم واسه اون نتهای به خاک افتاده سوخت .. یاد خودم افتادم ! ..راستی چرا اینقده کم کاری شما ؟.. طرح هات رو نمی خوای لو بدی شاید .. اما از شوخی گذشته یک کمی بیشتر و زودتر آپ کن !..
bITA گفت…
یکشنبه 19 خرداد1387 ساعت: 11:8

امیدوارم مثل گربه ای که سبیلش رو کوتاه کرده باشند ، بعد از کوتاهی مو دچار گیجی نشده باشید ... اما موی قرمز نعمتی است!
Jozeph گفت…
یکشنبه 19 خرداد1387 ساعت: 15:17

پیر نشی جوون
سهیل گفت…
دوشنبه 20 خرداد1387 ساعت: 15:22

اومدم یه یار دیگه -یواشکی- از "کافه" ات بزنم بیرون (از بس ابریه حال و هوا م)که دیدم نمیشه، به خودم گفتم: حداقل یه سلامی، بوقی، چیزی... همین.راستی، بابت موهات هم متاسفم.
همیشه ایران گفت…
دوشنبه 20 خرداد1387 ساعت: 17:58

http://www.archive.org/details/efshaghari افشاگری ....................
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بی خیال
بنل گفت…
دوشنبه 20 خرداد1387 ساعت: 18:13
بنل گفت…
دوشنبه 20 خرداد1387 ساعت: 18:15

حرف نداری! باورکن ! با مو , بی مو , سفید , سیاه , قرمز.... همه جوره.....
پریسا گفت…
سه شنبه 21 خرداد1387 ساعت: 0:45

موی قرمز واسه کمبود پروتیئنه یک کلام از ماذر دکتر!
چهارشنبه 22 خرداد1387 ساعت: 2:38

یادمه خیلی وقت بود می خواستی موهان اونقدری شن ..خوب اصلا چرا گذاشتی اینطور کوتاه کنه !
پنجشنبه 23 خرداد1387 ساعت: 12:21

ای بابا!مردم دیگه حواس ندارن که!

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو