رد شدن به محتوای اصلی

سهم ما ایــــــــــــــــــــــــــــــنه ...

تابه حال برایتان پیش آمده داخل اتاقی بروید که هفته ها وماهها بلکه سالها متروکه ودست نخورده مانده و هیچ بنی بشری داخلش نرفته باشد ؟ روی مبلها پارچه های سفید کشیده اند . روی همه چیز غبار و خاک گرفته مثل خانه خانم هاویشام ! پنجره را باز میکنید و نور چشمتان را میزند . ستونی از نور به داخل اتاق تابیده می شود .یکی از روکشهای مبل را برمیدارید و میتکانید . حالا یک گوشه بیاسیتد و به این اثر هنری که در اثر برخورد گردو غبار با ستون نور تشکیل می شود نگاه کنید . ذرات گرد و خاک در ستون نور به سمت خورشید میروند، دور خودشان میچرخند و همینطور بالا و بالاتر میروند .

فکرش را بکنید این ستون نور چه قدر شبیه به کهکشان راه شیری است . بله کهکشان خودمان است انگار ! این گردو خاک وغبار چقدر شبیه به ستاره ها وسیارات کهکشان خودمان است . زمین کجاست ؟ سیاره ما کدام است ؟ کدام یک از این ذرات شناور در این کهکشان است ؟ قدرت خدا اصلا دیده نمیشود ! نمی توانی بگیری اش اصلا نمی توانی پیدایش کنی و با انگشت نشانش بدهی . سیاره ما در این کهکشان گم و گور است . در برابر این عظمت ذره ای بیش نیست !

من و تو کجای این کهکشانیم ؟ روی یکی از این ذرات میکروسکوپی غبار . سهم ما از این امپراتوری عظیم چیست ،چقدر است ؟

محض گل روی شما باید عرض کنم ، من حتی 50 متر مربع  از این سیاره ، از این کائنات ، از این ستون نور ، از این خلقت و دستگاه پیچیده ، نصیبم نشده است ...!

شما را نمی دانم !

 

 

 

 

پ.ن : جنازه ام را هم سپرده ام بعد از مرگ بسوزانند و خاکسترش را به باد بسپارند تا برود و پودر شود، گم و گور شود . ما چیزی از خاک نخواستیم !

پ.ن۲ : شما را به خدا ببینید میتوانید کمکی کنید به این جریان

+;نوشته شده در ;2008/5/11ساعت;14:37 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

حامد گفت…
یکشنبه 22 اردیبهشت1387 ساعت: 14:46

سلام ×××××××××××××××××خسته نباشید..تبریک میگم .. وبلاگتون تکراری نیست ! همون طور که نظر من تکراری نیست!پس دوست دارم مثل بقیه کارتون تکراری نباشه و یه سر به من بزنید..وبلاگ من : ×دانلود کتاب درخواستی×خوشحالم میکنید..یا علی
رضا گفت…
یکشنبه 22 اردیبهشت1387 ساعت: 14:58

آنکه پر نقش زد این دایره ی مینائیکس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
بنل گفت…
دوشنبه 23 اردیبهشت1387 ساعت: 10:16

شما تو قلب یه آدم قطعاً داری امپراطوری می کنی!! و این سهم شماست!!!!
بنل گفت…
دوشنبه 23 اردیبهشت1387 ساعت: 10:22
بنل گفت…
دوشنبه 23 اردیبهشت1387 ساعت: 10:22

میشه زودتر کاریکاتور بذاری تا دل ببری با اون کارات ؟ تو این کهکشان هر چه گشتم کاریکاتورای زیباتر از کاریکاتورای یک استعداد درک نشده نیافتم!!!
شمسی خانوم گفت…
دوشنبه 23 اردیبهشت1387 ساعت: 15:23

من خیلی وقتا به این مساله فکر می کنم. آره. ما توی جهان به این بزرگی هیچی نیستیم. ولی همین بدن مون رو در نظر بگیر. اعضا. ارتباط شون با مغز. قلب. حرکت. اعصاب. ماهیچه ها. سلول ها! همون سلول رو نگاه کن! به راستی خودش یه سیاره نیست؟ اتم. قوانین پیچیده ی درون اتم. نظم های مشخص درون هر اتم... خود ما به تنهایی یه کهکشانیم! اون 50 متر هم گیرت میاد! نگران نباش.
dancer گفت…
دوشنبه 23 اردیبهشت1387 ساعت: 22:7

ما نیز
سهیل گفت…
سه شنبه 24 اردیبهشت1387 ساعت: 16:12

اصلا فکر نمی کردم متاهل باشی چه برسه به اینکه بچه هم داشته باشی. (بگو خب که چی؟!) هیچی مثلا خواستیم یه چیزی گفته باشیم. آهان، راستی منم یه دختر دارم. ولی 8 سالشه. اخر هفته ها، 5شنبه و جمعه با هم هستیم.واسه اون طفلک هم واقعا متاسفم. کاری هم که ازم بر نمیاد جز اینکه دعا کنم تا بلکه معجزه ای رخ بده.همین.
اسپایدرمرد گفت…
چهارشنبه 25 اردیبهشت1387 ساعت: 12:41

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق مناز خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
چهارشنبه 25 اردیبهشت1387 ساعت: 17:52

دو کاریکاتور از:شاهین کلانتریhttp://www.kalantarcartoon.blogfa.com
فاطمه گفت…
پنجشنبه 26 اردیبهشت1387 ساعت: 17:14

همیشه از این خونه ها دوس داشتم...خیلیا میترسن از این خونه ها ولی من آرامشو میتونم تو همون ملافه های سفید پیدا کنم...
bITA گفت…
شنبه 28 اردیبهشت1387 ساعت: 17:31

ایشالا ویلا بگیری / کنار دریا بگیری !

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو