رد شدن به محتوای اصلی

دیر پز ...

 

سفر و سفر و سفر. چند روزی اصفهان بودم و بعدش هم تهران وکرج و تا پنجشنبه هم کرج هستم . کلی عکس و خاطره برایتان سوغاتی آوردم که بگذارید وقتی برگشتم شهر خودم همه را با هم تقسیم میکنیم . فعلا تا برگشتن به وضعیت سابق (کارو کارو کار ) از مفت خوری لذت میبریم . لذت بردنی !

+;نوشته شده در ;2008/4/1ساعت;0:6 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

اسپایدرمرد گفت…
سه شنبه 13 فروردین1387 ساعت: 1:4

دروغ سیزده بود!؟ منتظرت میمونم.. (یه وقت جو گیر نشی! من پسرم..!)
؟ گفت…
سه شنبه 13 فروردین1387 ساعت: 1:55

شهر خودت کجاست؟
Jozeph گفت…
چهارشنبه 14 فروردین1387 ساعت: 11:18

پس خوش گذشته است
bITA گفت…
پنجشنبه 15 فروردین1387 ساعت: 13:44

مفت خوری بی پایانی بود این نوروز! شاد باشید ...من هم برگشتم، اما بی سر و سوغات !
مرتضی خسروی گفت…
جمعه 16 فروردین1387 ساعت: 9:4

خوش به حالت من که تعطیلات نداشتم مال من شد کار کار کار.....
مرتضی خسروی گفت…
جمعه 16 فروردین1387 ساعت: 15:2

سلام با مطلبی تحت عنوان سرگیجه جن زار به روزم بهروز باشی
شنبه 17 فروردین1387 ساعت: 2:24

داشتم تو گوگل یه کلمه ای رو سرچ می کردم که رسیدم به یه وبلاگ .. بعد اتفاقی تو کامنت ها اسم استعداد درک نشده ی خودمونو دیدم ! حس آدمی رو داشتم که تو خارج یهو یه هم وطن می بینه .. ...خوب خوبید ؟مثل اینکه عید حسابی خوش میگذره ...
بادسوار گفت…
شنبه 17 فروردین1387 ساعت: 2:25

سلام خوش بگذره..
فریبا گفت…
شنبه 17 فروردین1387 ساعت: 8:54

نوووووووش جان

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو